مــلک عشــق بیدل شیرازی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
حکایت من و دلدار جسم و جان باشد | جدا ز روح کجا جسم میتوان باشد |
چو شد مسخر سلطان ملک عشق دلی | گمان مدار که بیدوست در جهان باشد |
بکام دشمنم ار دوست میکشد شادم | که هر که کشتۀ او زندۀ جاودان باشد |
بدشمنان نپسندم اگر چه جور و جفاست | که دوست هر چه کند گو بدوستان باشد |
روزها برفت ز دست و در حسرت او | نا چشیده شیر چشم به پستان باشد |
تا کی دست دهد دوباره دیدارش | دل را فریب تحمل به رسم عاقلان باشد |
علاج درد فراقست صبر بیدل لیک | کنون چه چاره که نه تاب و نه توان باشد |
در ویکیپدیا موجود است:
M rastgar ۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۶:۴۷ (UTC)