غـــم جـــان بیدل شیرازی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
عاشق آن نیست که در دل غم جانی دارد | در دل هر که بود عشق نشانی دارد |
گو منه پای درین حلقه چو داری غم سر | نبرد ســـود کــه او بیم زیــانی دارد |
وصــل معشـــوق میسّــر نشــود عاشــق را | کـــه نثــار قـــدمش نقـــد روانی دارد |
فاش گو خویش چو پروانه بسوزان و بساز | هرکه در عشق بتر سوز نهانی دارد |
مختصــر گـر چـه بگفتیــم غم عشق و لیک | شــرح این نکتۀ سر بسته بیانی دارد |
قصّۀ هجر تو میخواست که گوید شب وصل | دل گمان داشت که با دوست زبانی دارد |
تا پی کشتـــن عشــاق نه بر بســت میــان | کس ندانســت که معشـــوق میانی دارد |
گفت دانستـــه ســخن با من دلخستـه ز ناز | تا بداننــــد که دلــدار دهـــانی دارد |
در پی صیــد دل کیســت که ترک چشــمش | باز ز ابرو و مژه تیر و کمانی دارد |
غم جـــانبیدل شـــوریده ندارد هـرگز | زآنکه در سینه غم جان جهانی دارد |
در ویکیپدیا موجود است:
M rastgar ۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۶:۴۸ (UTC)