دیوان بیدل شیرازی/پای طلب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
دام هستی | پای طلب از بیدل شیرازی |
غایت حیرانی |
دیوان بیدل شیرازی |
به گوش هوش رساندم ز غیب دوش سروشی | که چند خفته ای ای بی بصر چرا نخروشی | |
بکوش تا توانی به راه بندگی امروز | که خود نباشد فردا میسرت که بکوشی | |
به دیگران چه نهی عیب غافلی مگر از خود | تراست عیب همین بس که عیب خلق نپوشی | |
وصال دوست میسر نمیشود به فراغت | ترا که پای طلب هست از چه روی نکوشی | |
دمی ز بندگیت را به عالمی نفروشم | کسم به هیچ نخواهد خرید ار چه فروشی | |
حدیث حسن تو مطرب همی سرود که از در | در آمدی تو و ما را نه چشم ماند و نه گوشی | |
چگونه من ندهم دل بدین بدیع شمایل | که مهر چهر بپوشد اگر تو روی نپوشی | |
به مدح شاه غزل بیدل از چه رو نسرائی | ترا که قوت گفتار هست از چه خموشی |
***