تاریخ مشروطه ایران/بخش نخست/گفتار سوم/تبریز چگونه برخاست؟
۱۲۵ - ۱۵۳
جنبش تبریز ۱۵۳
در تهران فرمان مشروطه داده شده و مجلس چندگاهه برپا گردیده و « نظامنامهی انتخابات » نوشته میشد. ولی در تبریز و دیگر شهرها نشانی دیده نمیشد. کوشندگان در تکاپو میبودند و نشستها برپا میکردند. در این میان در کوی دوچی یک دستهی دیگری برای کوشش پدید آمده بود. رنجیدگی حاجیمیرمناف را از محمدعلیمیرزا نوشتیم. او از یک خاندان بزرگی که « سادات ارزل »[۱] نامیده میشدند میبود و همگی آنان با محمدعلیمیرزا دشمن شده بودند. میرهاشم که از آن سیدها و خود یکی از پیشنمازان میبود کسانی را بسرخود گردآورده و از آنان پیمان گرفته بود که نترسید و دست بهم داده بکوشند.
بدینسان آمادگیها میرفت تا در آخرهای شهریور نامههایی رسید که دربار همچنان دشمنی و ایستادگی میکند و شاه از دستینه[۲] نهادن به « نظامنامهی انتخابات » خودداری مینماید ، و دوباره بازارها بسته شده و شور و خروشی برخاسته. از این آگاهیها کوشندگان در اینجا نیز بتکان آمدند و برآن شدند که در اینجا نیز جنبشی نمایند ، و باین کار میرهاشم و همدستان او پیشگام گردیدند. در اینجا هم بپیروی از تهران رفتن بکونسولخانهی انگلیس را برگزیدند.
میرهاشم برادر خود میرستار را که از کارکنان بانک انگلیسی میبود نام آنکه از بانک پیامی میبرد بکونسولخانه فرستاد. کونسول پاسخ روشنی نداده و گفته بود : « در تهران سفارتخانهی ما مردم را پذیرفت. در اینجا هم خواهیم دید چه میشود ».
آنان از این پاسخ خشنودی فهمیدند و شب چهارشنبه بیست و هفتم شهریور ( ۲۹ رجب ) ، در خانهی میرجلیل ( یکی از سیدهای دوچی ) نشستی برپا کردند. باشندگان میرهاشم ، میرزاعلیاکبرمجاهد ، میرزاجوادناصحزاده ، میرجلیلخداوندخانه ، میرخلیل ، سیدرضی ، میرحاجیآقا ، میرستار ، میرربیع ، میریعقوب ، سیدعلی ، ملامحمدعلیترکانپوری ، میرزانجفقلیخانهشترودی ، محمدباقر و برخی دیگر میبودند. آقامیرباقر پسر حاجیمیرجعفراسلامبولچی از کیسهی خود دررفت کوشش را بگردن میگرفت. آنشب همه را بسکالش نشستند. میرزاعلیاکبرمجاهد به رفتن کونسولخانه خشنودی نمینمود. لیکن پس از گفتگوی بسیار همگی آن را پذیرفتند.
فردا پیش از درآمدن آفتاب دوتندوتن بیرون آمده آهنگ کونسولخانه کردند. میرجلیل از راه جدا گردیده بمدرسهی صادقیه رفت که طلبههای آنجا را باخود بیاورد. هنگامیکه رسیدند کونسول خوابیده بود ، و چون بیدار شد میرزاعلیاکبر و میرهاشم بنزد او رفتند و خواست خود را بمیان نهادند. کونسول پاسخ داد : « ما نتوانیم بکارهای درونی ایران درآییم ، و شما را با این اندکی ، نتوانیم پذیرفت. ولی اگر بازار بندد و علماء و دیگران نیز بیایند چون بنام توده است توانیم پذیرفت ».
این گفتهی او مایهی دلگیری گردید. زیرا اینان بش از چهارده یا پانزده تن نمیبودند و ببسته شدن بازار هم امید نمیبستند ، و از آنسوی اگر بیرون رفتندی همگی دستگیر شدندی. این دلگیری فزونتر گردید هنگامیکه میرجلیل تنها و تهیدست بازگردید و چنین دانسته شد طلبهها با او همراهی ننمودهاند. با اینهمه نومیدی بخود راه ندادند.
هنگام نیمروز شیخسلیم و حاجیمیرزاابوالحسنچایکناری با چند تن درآمدند. از دیدن ایشان همگی شادمانی نمودند و تا نیمهی حیاط بپیشواز شتافتند و از سر و روی ایشان بوسیدند. نیز کسانی از آزادیخواهان که آگاه میشدند یکتن و دوتن میآمدند. انبوه مردم آگاه نمیبودند و آنانکه آگاه میبودند دلیری نمینمودند. محمدعلیمیرزا را از چگونگی آگاه گردیده و راپورتچان را فرستاده بود که در آن پیرامونها ایستند و آیندگان و روندگان را بشناسند.
آقامیرباقر دررفت را میپرداخت و چای و ناهار و دیگر چیزها را آماده میگردانید و یکی از تالارهای کونسولگری را فرش گسترانید و بنشستند. در این میان مفاخرالدوله کارگزار از سوی محمدعلیمیرزا آمد و چون بنشست چنین گفت : « والاحضرتاقدس از آقایان گلهمند است. زیرا همیشه رعایت خاطر آقایان را کرده. اکنون هم اگر فرمایشی داشتند خوب بود بخود ایشان اظهار میکردند » از اینگونه سخنانی گفت. حاجیمیرزاابوالحسن پیرمرد سادهدرونی میبود و از دیر کردن « حوالهی مستمری » خود بگله پرداخت. مفاخرالدوله خشنود گردید و چنین گفت. « منالساعه حوالهی آنرا صادر میکنم. والاحضرت امر فرمود نان را هم ارزان گردانند . . » ناصحزاده از پایین تالار سخن او را بریده با آواز بلندی چنین گفت : « آقا چه میفرمایید ؟! . چه مستمری ؟! . چه نان ؟! . ما برای این چیزها باینجا نیامدهایم. ما آزادی میخواهیم ، عدالت میخواهیم ، پس از این باید در مملکت قانون جاری شود . . » مفاخرالدوله که تا آنروز چنین سخنانی را نشنیده بود یکه خورد و پاسخی نتوانست و چنین گفت : « این را باید بعرض برسانم » ، و برخاست و برفت.
در این میان در بازار گفتگویی افتاده و کسانی از کوشندگان آن روز بهر که رسیده چنین گفته بودند : « امروز بازرا بسته خواهد شد ، مردم بکونسولخانهی انگلیس خواهند رفت » . ولی این کوشش نتیجه نداده بود و مردم از ترس محمدعلیمیرزا تکانی نمییارستند.
هنگام پسین چندتن از جوانان ، از آنانکه در کونسولگر میبودند بگردن گرفتند که بروند و بازرا را ببندانند ، و چهارتن که میریعقوب و سیدعلی و میرصمد و محمدباقر بودند [۳] روانه گردیدند و چون ببازار شیشهگرخانه رسیدند چند تیر پیاپی شلیک کردند و میریعقوب قمه بدست تا نزدیکیهای بازار امیر رفت. از این شلیک و هیاهو مردم بهم برآمدند ، و چون آماده میبودند بیدرنگ بازارها را بستند ، و بسیاری از ایشان روبسوی کونسولخانه نهادند.
کسانیکه میآمدند چون از چگونگی کمتر آگاه میبودند چنین نهاده شد که یکی بآنان گفتاری راند و چگونگی را بفهماند. این را ناصحزاده بگردن گرفت و به روی پلهها ایستاد و بمردم گفتار راند.
امروز بدینسان گذشت. امروز نام مشروطه درمیان نمیبود و سخن از « عدالتطلبی » و « آزادیخواهی » میرفت. چنانکه گفتیم اینان همآوازی با کوشندگان تهران میخواستند و چون از آنجا آگاهیهای درستی نرسیده بود نام مشروطه را نشنیده و داده شدن آن را نمیدانستند. لیکن شبانه کونسول که از پیشامدهای تهران نیک آگاه میبود چگونگی را بازگفت و نام مشروطه از آنجا بمیان آمد.
فردا پنجشنبه کار برونق خود افزود. زیرا از یکسو انبوه مردم رو بکوسولخانه آوردند. کسانیکه دیروز داستان را نشنیده بودند امروز شنیده و باینجا میشتافتند. کونسولخانه و آن پیرامونها پر از مردم میبود. مسجد صمصامخان را در آن نزدیکی فرش کردند و جایگاه دیگری برای گردآمدن پدیدآوردند. از یکسو هم علمای بزرگ ، از حاجیمیرزاحسنمجتهد و حاجیمیرزاکریمامامجمعه و میرزاصادق و حاجی میرزامحسن و ثقهالاسلام و حاجیسیدمحمدقرهباغی و دیگران همگی بمردم پیوستند و به مسجد صمصامخان آمدند.
امروز بازرگانان پیشنهاد کردند دررفت را بگردن گیرند و پول پردازند. نخست حاجی مهدی آقا کوزهکنانی پیشگام گردید. بدینسان که رو بملایان کرد و چنین گفت : « در این راه که بخرسندی و سرفرازی ایرانیان خواهد انجامید من جان و داراک دریغ نخواهم داشت و همهی دررفت[۴] را خود از کیسه خواهم پرداخت. » ولی دیگران بآن خرسندی ندادند و چنین نهادند که همگی پولهایی پردازند ، و برای این کار صندوقی بنام « صندوق مصارف انجمن عدالت و مشروطهخواهان اسلام » پدیدآوردند که مهری برای خود داشت و رسیدهای چاپی آماده گردانید[ ند ]. صندوقداری را آقامیرباقر و سرکشی را حاجیمحمدصادققازانچایی و کربلاییعلیمسیو بگردن گرفتند.
امروز با دستور محمدعلیمیرزا در دکانهای نانوایی چراغ روشن گردانیده و بهای نان را کم کردند ، چون سالها در آذربایجان نان گران و کمیاب و خود مایهی دلآزردگی مردم شده بود محمدعلیمیرزا میخواست با کاستن از بهای آن از مردم دلجویی کند و از گرایش ایشان بکوشندگان جلوگیرد و کوشندگان خواست او را دریافته و کسانی را فرتادند و چراغها را خاموش گردانیدند و بمحمدعلیمیرزا پاسخ فرستاد : در این باره میباید از تهران دستور خواهم و درخواست شما را « بحضورمبارکشاهنشاهی » تلگراف خواهم کرد.
اینان خود نیز تلگراف بتهران کردند و خواست خود را باز نمودند. همچنین کونسول انگلیس بسفارتخانهی خودشان بتلگراف آگاهی فرستاد. ولی پاسخ دیرکرد و ده روز بازارها بسته ماند ، و مردم همچنان هر روز در مسجد صمصامخان و در کنسولخانه گرد میآمدند.
این ده روز برای تبریز روزهای بسیار سودمندی بود که باید در تاریخ یاد آنها بماند. مردمیکه قرنها در زیر یوغ ستم و خودکامگی بسربرده ، و جز کشاکشهای کیشی ، و نمایشهای بیهودهی محرموصفر و مانند آن کاری نشناخته ، و از معنی توده و کشور و اینگونه دانستنیها بیبهره مانده ، و هیچگاه آزادی برای گفتگو از دردهای خود و برای گله و ناله از ستمهای درباریان نداشته بودند ، کنون یکرشته سخنان سودمند نوینی دربارهی آبادی کشور و سرفرازی توده میشنیدند ، و خود را برای هر گفتگویی آزاد مییافتند ، و رویهمرفته یک آیندهی بسیار خوشی و درخشانی را در پیشرو میدیدند و بیاندازه خشنود و خرسند میگردیدند.
یک کلمه گویم : این ده روز در تبریز را دیگر گردانید ، دشمنی سنی و شیعی زیانش را همه دانستند. کینههای شیخی و متشرع و کریمخانی از میان برخاست. دلها از آرزوی همدستی با یکدیگر و جانفشانی در راه توده و کشور پرگردید. در مسجد پیشوایان سهگروه زانو بزانوی همدیگر مینشستند و از دشمنیهاییکه تا آن روز کرده بودند پشیمانی مینمودند. حاجیسیدمحمدقرهباغی پیشوای کریمخانیان بپابرخاسته چنین گفت : مردم آن دستهبندیها همه برای « جلب مرده و آواز نعلین » میبود و اینزمان باید همه را کنار گزارده در این راه خرسندی و نیکنامی ایرانیان دوشبدوش هم گام برداریم.
ارمنیان که تا آن هنگام با مسلمانان آمیزش و جوشش نکردندی ، و چندماه پیش آن بیم را از همدیگر داشته بودند ، اکنون همه مهربانی مینمودند و در نهان با آزادیخواهان همدستی میداشتند.
چندفوج سرباز که در دشت شاطرانلو ( در نزدیکی تبریز ) لشکرگاه میداشتند ، و گویا محمدعلیمیرزا آنان را برای چنین روزی آماده گردانیده بود و از سربازان لخت و گرسنه جانبازی میبیوسید ، نمایندگانی بمسجد فرستاده خواستار شدند که هم آنان بمسجد آیند و با دیگران همراهی نمایند. ولی پاسخ داده شد در آنجا که هستید ، باشید و از دروندل با ما همراهی نمایید.
توانگران ، از بازرگانان و دیگران ، در پول دادن بصندوق « اعانه » بهمدیگر پیشی میجستند. آقا میرباقر که گفتیم صندوقدار میبود مینویسد : « از صبح تا غروب ساعتی فراغت نداشتم ». چنین شور و تکانی در یک توده کمتر دیده شود. در اینجا همچون تهران زنان پا در میان نداشتند. ولی مردان شور وسهش بیاندازه نشان میدادند ، و میتوان انگیزهی این شور و سهش را چند چیز شمرد :
- نخست : شایندگی مردم و جربزهی خدادادی آنان ، داستانهاییکه یکسال و دوسال دیرتر رخ داد و ما آنها را خواهیم نوشت بهترین نمونهی شایندگی مردم تبریز میباشد.
- دوم : بودن رهبران و پیشوایان پاکدرون و نیکی. گذشته از کوشندگان که مردیم و کنون بیشتر آنان پا در میان میداشتند و پاکدلانه و مردانه میکوشیدند یکدسته از بازرگانان آبرومند و کاردان از حاجیرحیمآقاباکوچی ، و حاجیمیرمحمدعلیاسپهانی ، و حاجیمیرزاعلینقیگنجهای ، و حاجیمحمدعلیبادامچی و دیگران ، جلو مردم افتاده و کوشش مینمودند ، جز از میرهاشم که از همان روزها خودخواهی و سودجوییش شناخته گردید دیگران همه پاکدلی مینمودند.
- سوم : گرانمایگی و دلکشی خود داستان. مردمیکه سالهای دراز گرفتار خودکامگی بوده و همیشه ستم کشیده بودند کنون خود را در برابر مشروطه یا بهتر گویم زندگانی « دموکراتی » میدیدند و راه مردانگی و سرفرازی را در برابر خود بازمییافتند ، و نویدهای بسیار دربارهی پیشرفت کشور و آسایش توده میشندیدند. پیداست که چگونه دلهاشان روشن میگردید و چگونه میسهیدند و بتکان میآمدند.
در این باره بیشتر کار را سخنگویان ( ناطقان ) میکردند ، و میباید نخستین ایشان میرزاجوادناصحزاده را بشماریم. این مرد نخستین کسی بود که در پیشروی مردم ایستاد ، و یا یک شیوهی نوینی که دیگران هم از او یادگرفتند ، سخن گفت ، و از همان هنگام بنام « ناطق » شناخته گردید.
اندکی از دیدار خود سخن رانم : من در آنهنگام شانزدهساله بودم و درس میخواندم روز چهارشنبه بستن بازار را شنیدم ولی انگیزهی آن را ندانستم. فردا پنجشنبه پیش از نیمروز از خانه میآمدم ، در ویجویه[۱]مردم را در تکان تندی دیدم. دستهدسته مردم میرفتند. یکجا دیدم دوتن گفتگو میکنند :
- ـ نان را ارزان گردانیده بودند فرستادند و چراغها را خاموش گردانیدند.
- ـ ارزانینان را نمیخواهند پس چه میخواهند ؟ . . .
- ـ مشروطه میخواهند.
- ـ مشروطه ؟! . . مشروطه چیست ؟! . .
- ـ توهم برو تا بدانی مشروطه چیست.
آنمرد روان گردید. من نیز که نخستینبار نام مشروطه را میشنیدم و همچون آن مرد آرزومند دانستن معنی آن بودم پی او را گرفتم. نخست در پیرامون مسجد صمصامخان مردم را انبوه دیدم. مسجد پرگردیده و کسانی در کوچهها نیز ایستاده بودند. کسی پهلوی منبر سرپا ایستاده سخن میگفت. آوازش را میشنیدم ولی گفتههایش را نمیفهمیدم. دیدم کسانی نایستاده درمیگذرند. من نیز درگذشتم. در چند گامی از آنجا خانهای را باز و مردم را در آن انبوه دیدم و بدرون رفتم. دیدم باغچهایست سبز و زیبا ، و مردم سرپا ایستادهاند ، و آخوند جوان زردمویی با دستار سفید کوچکی ، دودست بنردههای پلهها تکیه داده و میخواهد سخن گوید. همه خاموشند و میخواهند گفتههای اورا بشنوند. میخواهند معنی مشروطه را بدانند. آخوند با چهرهی گیرا و زبان شیوا بسخن آغاز کرد
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نهکم از بلبل مستی تو بنال ای هشیار
خبرت هست که مرغان چمن میگویند
آخر ای خفته سر از بالش غفلت بردار
تاکی آخر چو بنفه سرغفلت در پیش
حیفباشد که تو در خوابی و نرگس بیدار
این شعرها را خوانده سپس بزبان ترکی معنی مشروطه را گفت ، و در این میان از گرفتاریهای توده و از ستمگری درباریان و از خواری کشور و مانند اینها سخنانی راند و بسیاری از مردم بگریه افتادند. هنایشیکه این سخنان در من کرد پس از گذشتن سیواند سال هنوز فراموش نگریدیده.
دیگری از سخنگویان میرزاحسین میبود ، او نیز با آواز دلکش و رسا شعرها خواند :
ماییم که از پادشاهان باج گرفتیم
زانپس که از ایشان کمر و تاج گرفتیم
دیهیم و سریر از گهر و عاج گرفتیم
اموال و ذخایرشان تاراج گرفتیم
وز پیکرشان دیبه و دیباج گرفتیم
ماییم که از دریا امواج گرفتیم
و اندیشه نکردیم زطوفان و زتیار[۲]
دیگری از ایشان شیخسلیم میبود. این مرد چه در اینهنگام و چه پس از آن با زبان سادهی روستایی سخنانی گفتی ، و پیش از همه دلسوزی به بینوایان نموده و داستان کمیابی نان و گرانی گوشت را بمیان آوردی ، و نویدها دادی که چون مشروطه باشد نان فراوان و ارزان ، و گوشت در دسترس همگی خواهد بود ّ و بینوایان از نان و کباب سیر خواهند گردید ، و بالای منبر انگشتار را پهن کرده و وجب خود را نشان داده و با همان زبان ترکی روستایی چنین گفتی : « کباب بواینده کاسب ». این گفتههای او نیز ارج دیگری میداشت و مایهی دلداری بینوایان میبود.
میرزاعلیاکبرمجاهد گاهی بمنبر رفتی و بهمان تندی که در نهاد اوست ، از ستمگری درباریان بدگفتی. میرهاشم نیز گاهی سخن راندی. برخی کسانیکه قفقاز یا استانبول را دیده بودند ، و آگاهیهایی از پیشرفت اروپا میداشتند ، هر یکی که خواستی سرپا ایستاده سخنانی راندی.
میرربیع برادر میرهاشم یکبار بپا برخاسته و از محمدعلیمیرزا بدگویی کرد و دیوانهوار رخت خود را پاره ساخت. مردم از رفتار او رنجیدند و دیگر راه ندادند. از خود میرهاشم نیز رفتار بدی دیده میشد. بنام آنکه من پیشافتادهام و مردم را باینجا کشانیدهام بهمه برتری میفروخت و گاهی از کنسولخانه بیرون میآمد سیدههای دوچی و جوانان آنجا را ، با تپانچهها بکمر ، بپیش و پس خود میانداخت. از همانجا آزردگی پدید آمده بود.
بدینسان روزها میگذشت. در اینجا نیز ، همچون تهران ، بهمگی شام و نهار میدادند. چیزیکه هست در اینجا چادری نزده و بیشتر مردم در مسجد و پیرامونهای آن گردمیآمدند ، و شبها جز سران و پیشروان نمیماندند و دیگران بخانههای خود میرفتند.
________________________________________
[۱] - ویجویه نام کویی در تبریز است. [ و ]
[۲] ـ این شعرها از یک چکامهی ادیبالممالک است که واعظان تکهتکه بالای منبر خواندندی.
اندیشیدنیست که شاه که یکماهونیم پیش از این ، فرمان مشروطه را داده بود و این زمان در تهران نمایندگان شصتگانهی دارالشوری برگزیده میشدند ، بهرِچه پاسخ تبریزیان را زود نداد ، و پس از آن کارها ایستادگی چه انگیزه میداشت ؟! . . پیداست که جلوگیرهایی در میان میبوده و کارهایی در پرده میرفته که ما هنوز ندانستهایم. رشتهی کارهای آذربایجان بیش از همه در دست محمدعلیمیرزا میبود و میتوان گفت ایستادگی از سوی این پیش میآمده. کارهای آن روزی دربار نچندان درهم و آشفته میبوده که با اندیشه توان دریافت.
هرچه بود دولت خواه و ناخواه گردن گزاشت و روزپنجشنبه چهارم مهرماه ( هشتم شعبان ) میبود که از تهران بولیعهد پاسخ رسید ، و او این را با دستخطی از خود ، بنزد مسترراتسلاو کونسول انگلیس فرستاد و نامهای هم نوشت ، و مسترراتسلاو رونویس آن دستخط و آن نامه را ، با خود تلگراف شاه ، بنام « انجمن عدالت طلبان تبریز » به نزد حاجیمهدیآقا و دیگر سران فرستاد.[۱] نیز همان روز تلگرافی از سفارتخانهی انگلیس[۲]بکونسول رسید که رونویس آنرا نیز فرستاد.
از این مژده مردم شاد گردیدند و همان روز از مسجد و کونسولگری بیرون آمدند و بازارها را بازکردند ، و بچراغانی و شادمانی پرداختند. نیز همان روز یکدسته از سران جنبش و از بازرگانان ، بباغ شمال بنزد محمدعلیمیرزا رفتند. محمدعلیمیرزا آنان را پذیرفت و بسخنانی پرداخت از اینگونه : « من بیش از شما خواستار قانونی بودن کشور هستم. اگر در کشور قانونی باشد من آودهتر گردم . . . » سپس داستان کشته سدن کشیش انگلیسی و فشاری را که بایران آمده بود بمیان آورده چنین گفت : « در آن پیشامد بیستوپنجهزار تومان من و بیستوپنجهزار تومان امامقلیمیرزا تاوان دادیم. اگر کشور قانونی داشتی پاسخ دادیمی که آن کشیش پیروی از قانون ننموده و خود را بکشتن داده » . از اینگونه سخنان که دانسته نیست دلش از آن آگاه میبود یا نه گفت ، و باشندگان خشنودی از گفتار او نمودند و سپاس گزاردند و برخاستند و بازگردیدند.
تلگرافیکه مظفرالدینشاه بولیعهد فرستاده چون خود آن در دست ماست پیکرهاش را در اینجا میآوریم.[۳]
متن تلگراف : بتوسط ولیعهد باهالی آذربایجان تشکیل مجلس شورای ملی و نظامنامهی آن را به شما [ اعلان ] مرحمت فرمودیم وکلای شهر تبریز و سایر ولایات بطهران بیایند و بترتیبات کار مشغول شوند و نسبت بعموم متحصنین قونسولکری انگلیس عفو عمومی شامل خواهد شد.
دستخط و نامه و تلگراف سفارت را نیز مینویسیم :
نامهی ولیعهد بکونسول
مسیوراتسلاو جنرال قونسول چهار فقره را که اهالی استدعا کرده بودند برطبق مقررات علیه همایونی مهر و امضاء نموده دادم دستخط تلگرافی را هم که الان از طرف قرینالشرف ملوکانه در برقراری مجلس و اجرای نظامنامه رسیده فرستادم که باهالی داده همگی مطلع و کرگزار باشند و بطوریکه آنها تعهد کردهاند مطمئناً بروند بازار را باز کرده مشغول کسب و کار باشند.
۸ شعبانالمعظم ۱۳۲۴
دستخط ولیعهد
اولاً از طرف قرینالشرف بندگان اعلیحضرت اقدس ارواحنا فداه و از طرف خودم باشخاصیکه در قونسولخانه و مسجد متحصن هستند اطمینان میدهم که دربارهی آنها عفو عمومی خواهد شد و مطلقاً در ازای اقدامات آنها مزاحمتی از طرف حکومت و غیره نخواهد شد.
دویم مجلس شورای ملی را بطوریکه بندگان اعلیحضرتاقدسهمایونی بملت اعطا و مرحمت کرده من تصدیق دارم و اجرا خواهم نمود و بولایات جزء هم اعلام خواهد شد.
سوم برای اعطاء مجلس شورای ملی که اساس آبادانی و ثروت و ترقی دولت و ملت است عموم رعیت چه در شهر تبریز و چه در ولایات مملکت آذربایجان چراغان بکنند.
چهارم در تعیین و انتخاب وکلاء بزودی قراری بدهند که وکلای تبریز و سایر ولایات معین شده روانهی تهران بشوند.
تلگراف سفارتخانه
صدراعظم باینجانب اطلاع داد نسخههای چاپی دستخط اعلیحضرتهمایونی در اعطاء مشروطیت و ترتیبات مجلس بامنای آذربایجان و حکام ولایات فرستاده شد و انتخاب وکلا هم در موقع اجراست شما هم باید پناهندگان و بستیها را اطلاع بدهید و توضیح نمایید اجرای وعدههای اعلیحضرت شهریاری فقط بدولت ایران است ضمانت دول در در آن باب جایز نیست بگویید مسلم و آشکار است ترتیب مجلس ملی نیست مگر بمرور.
________________________________________
[۱] ـ نوشتهی راتسلاو و تلگراف شاه بولیعهد اکنون دردست منست.
[۲] ـ در اینهنگام سراسپرنیکرایس سفیر انگلیس بلندن رفته بود و چنانکه دیدیم بجای او مسترکرانتدفشارژدافر ( کارپرداز ) سفارت کار میکرد و این تلگراف ازوست.
[۳] ـ در کتاب پیکرهی تلگراف آمده است اما در اینجا بجای پیکره متن تلگراف را آوردم. [ ویراستار ]
بدینسان تبریز آزادی گرفت. پس از این مشروطه در همه جا آشکار شد و بهمهی شهرها آگاهی رسید ، و از تهران « نظامنامهی انتخابات » و دستور برگزیدن نمایندگان را بهمه جا فرستادند. در برخی شهرها حکمرانان گردنکشی کرده بمردم میدان ندادند. ولی در تبریز و رشت مردم آزادی یافته میجنبیدند. بدیگر شهرهای آذربایجان هم آگاهی داده شد و در آنها نیز تکان پدید آمد.
میبایست « نظامنامه » و دستور از تهران برسد تا نمایندگان را برگزینند.ولی تبریزیان نچندان شوریده بودند که آرام نشینند و رسیدن آنها را بیوسند. یکدسته که بجلو افتاده و آن تکان را پدیدآورده بودند مردم دست از دامن ایشان برنمیداشتند و از گردشان پراکنده نمیشدند. ناگزیر گردیدند خانهای گیرند و آنجا را کانونی گردانند. کسانی از توانگران از دادن خانه بآنان بیم میداشتند. میرزامهدیخان خانههای خود را که در آغاز ارمنستان و نزدیک بازار میبود و خود جایگاه نیکی میداشت بآنان واگزاشت ، و خود سرکشی بآنجا ( ناظمی ) را بگردن گرفت ، و از همان زمان بود که بنام « میرزامهدیخانانجمن » شناخته گردید.
بیستتن از سران جنبش برگزیده شدند که بهمدستی علماء در انجمن نشینند و کارها را راه برند. نیز دارندگان هر پیشهای ، از چیتفروشان ، و زیندوزان ، و میوهفروشان ، و توتونچیان ، و قندفروشان ، و دیگران ، نمایندهای برای خود برگزیدند ، و اینان بهمدستی انجمننشینان بکارهایی میپرداختند.
هنوز دشمنی برای آزادی پیدا نشده و محمدعلیمیرزا و پیرامونیان او در بیرون بکاری برنمیخاستند. ولی مردم دوراندیشانه از پا ننشسته و میدان را تهی گزاردن نمیخواستند. در دلها گرایش سختی برای نیکشدن و نیکی نمودن پیدا شده و مردم را آرام نمیگزاشت. همه آن میخواستند که بنیکیهایی کوشند و گامهایی بردارند.
چون بسیاری از پیشگامان از ملایان بوده ، و در سخنگوییها چنین نموده شده بود که برواج « شریعت » کوشیده خواهد شد ، و هنوز جدایی میانهی خواستها پدید نیامده بود ، ازاینرو کوشش بسیار بدینداری میرفت. هنگام نیمروز در بازار از هر گوشه آواز اذان برمیخاست. در مسجدها و در پشتسر پیشنمازان انبوهی بیشتر میگردید. هر کسی راستی و درستی بیش از پیش ، از خود مینمود و بدستگیری از بینوایان بیشتر میکوشید.
در تبریز کوچهای بنام « قرهچیلر کوچهسی » هست که نشیمنگاه دستهای از کولیان یا ( قرهچیان ) میباشد. اینان کارشان مطربی بودی که مردانشان دفزدندی و آوازخواندندی و پسرانشان رقصیدندی. چون اینکار را گناه شمردندی و از آنسوی خانههای اینان همیشه آشیانهی بدکاران بودی که مردم اوباش از فراشهای دربار و دیگران در آنجا گردآمدندی و بدمستیها نمودندی ، این زمان آنان را از کار بازداشتند. بدینسان که برخی را از شهر بیرون کردند و برخی را « توبه » داده و سرهاشان را تراشیدند.
تراشیدن ریش گناه شمرده شدی و جز از درباریان و برخی اوباش بآن برنخاستندی. در همان روزهای نخست مویستران ( سلمانیان ) نشستی برپا کردند و باهم پیمان نهادند که دیگر ریش نتراند. در این باره شعری هم گفتند : « تراشیدن ریش موقوف شد ».
روزنامهی ملانصرالدین ریشخندهای بسیار نوشته و نگارهای ( کاریکاتوری ) بنام میتینغ مویستران درست گردانیده. نان که گفتیم در زمان خودکامگی یکی از گرفتاریها میبود و همیشه زنان و مردان در جلو دکانهای نانوایی انبوه شدندی و بفریاد برخاستندی ، این زمان در سراسر شهر نان فراوان گردیده و در برابر هر دکانی جز از دو سهتن خرنده دیده نمیشدی ، پیش از مشروطه نان منی ( هزار مثقال ) بدو قران فروخته شدی ، و گفتیم که بجای یکمن سهچارک بلکه کمتر از آن ، دادندی. این زمان بهای آن به هشتعباسی پایین آمد و کم نیز نمیدادند.
کمفروشی که خود گرفتاری دیگری شمرده شدی ، این زمان بیکبار ازمیان برخاسته و همهی دکانداران خود درستکاری مینمودند و اگر کسی را آرزوی نادرستی میبود از ترس مردم دلیری نمیداشت.
کینههای شیخی و متشرع و کریمخانی در کنار مانده و سنی و شیعی از میان برخاسته ، کسی یارای آنکه زبان بچنین سخنانی بازکند نمیبود ، و تبرائیان ( العنتچیان ) بیکبار ناپدید گردیدند.
در تبریز از پیش دبستانها میبود. ولی این زمان گرایش مردم بآنها بیشتر گردیده و در هر کویی توانگران نشست برپا کرده. گفتگو از بنیادگزاران دبستانها میکردند. نیز کسانی بآرزوی پدیدآوردن « شرکت » و بنیاد نهادن کارخانه میافتادند.
در این میان کسانی از سران کوشندگان ، از شادروانان کربلاییعلیمسیو و حاجیرسولصدقیانی و حاجیعلیدوافروش و سیدحسنشریفزاده و میرزامحمدعلیخانتربیت و جعفرآقاگنجهای و آقامیرباقر ، و میرزاعلیاصغرخویی ، و آقاتقیشجاعی و آقامحمدصادقخامنه و سیدرضا[۱] یک نشست نهانی بنام « مرکز غیبی » برپا کرده بیک کار ارجدارتر دیگری میکوشیدند و آن اینکه دستهای بنام « مجاهد » پدیدآوردند.
اینها کارهاییست که پس از بیرون آمدن از بستنشینی ، بیدرنگ باینها پرداختند و ما دنبالهی اینها را خواهیم نوشت.
________________________________________
[۱] ـ دوازده تن بودهاند و نام یکی را از ایشان ما نمیدانیم.
کنون بتهران بازگردیم : چنانکه دیدیم داستان قانوناساسی در این شهر رنگ دیگری میداشت. بهنگامیکه بسیاری از شهرهای دیگر بطلبیدن قانون شور و خروش مینمودند ، در اینجا در سایهی دودستگی علما ، مردم هم بدو دسته گردیده و یکدسته هواداری از « شریعت » مینمودند. از آنسوی در مجلس بیشتر نمایندگان باین داستان ارج چندنی ننهاده ، بشور و خروش شهرها معنایی جز آشوبطلبی نمیدادند.
صنیعالدوله رییس مجلس همیشه هواداری از دولت نمودی این زمان بیشتر مینمود و از آن جوش و خروشها آزردگی نشان میداد. چنانکه نوشتیم برخی از نمایندگان نیز هواداری از « شریعت » مینمودند و اینان دلرانه پاسخهایی میگفتند ، و دیگران از ترس خاموش مینشستند.
روز چهارشنبه بیستوچهارم اردیبهشت در اینجا نیز تکانی پدیدار شد. بدینسان که گروهی از زنان دستهای بستند و برای طلبیدن قانوناساسی بمجلس رفتند. این بار دیگر بود که زنان روپوشیده با چادر و چاقچور ، همپایی در جنبش آزادی مینمودند و پیداست که آنان را برانگیخته بودند.
مجلس باین نمایشها نیز ارجی ننهاد و بزنان پاسخ داد : « شما محرکی دارید ». فردا نیز صنیعالدوله همین را بهانه ساخته درخواست کنارهجویی از « ریاست » کرد.
از قانوناساسی در نشستهای علماء و نمایندگان گفتگو میرفت. پس از رسیدن تلگرافهای تبریز و دیگر شهرها بآن بیشتر پرداختند . در پیشرفت کار شتابی نشان دادند. ولی چنانکه گمان میرفت علمای « شریعتخواه » بایرادهایی برخاستند ، و در چند « اصل » ناهمداستانی نمودند.
نخست دربارهی اصل هشتم که میگوید : « اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساوی خواهند بود» ایراد گرفته گفتند : « مسلمان و کافر در دیه و حدود متساوی نتواند بود اگر مسلمانی یک یهودی یا یک زردشتی یا یک کافر دیگری را کشت او را بکیفر نتوان کشتن و باید « دیه » گرفت ».
دوم دربارهی اصل نوزدهم که میگوید : « تأسیس مدارس بمخارج دولتی و ملتی و تحصیل اجباری باید مطابق قانون وزارت علوم و معارف مقرر شود . . . » خرده گرفته میگفتند : « تحصیل اجباری مخالف شریعت است ».
سوم دربارهی اصل بیستم که میگوید : « عامهی مطبوعات غیر از کتب ضلال و مواد مضره بدین مبین آزاد و ممیزی در آنان ممنوع است » بایراد برخاسته میگفتند : « باید تحت نظر علماء باشد ».
گفتگو دربارهی اینها به بیرون نیز رسید و در برخی روزنامهها گفتارهایی نوشته شد. بیش از همه در پیرامون اصل هشتم سخن میرفت و زردشتیان که این زمان پر و بالی باز کرده بودند نامههایی بمجلس نوشته برای خود برابری میخواستند. یک نویسندهای در روزنامهی حبلالمتین تهران ، در این زمینه چنین نوشت : « اگر بخواهیم حقوق مساوات را جاری نکنیم بمحذورات بزرگ دچار میشویم. یکی از آن محذورات آنکه مجوس و یهود و ارمنی وقتی قیمت خون خود را معادل بیستوپنجتومان[۱] کم یا زیاد در قانون ملاحظه نماید گمان نمیکنم تابعیت این ملت و این سلطنت و این قانون را برعهده بگیرد و دست تظلم بنمایندگان دول دیگر بلند ننماید که چه تقصیر کردهام خون من انسان بقدر یک حیوان پستتر شده. اگر جواب دهیم که شما اهل کتاب هستید و روح ایمانی ندارید از اینجهت قیمت تو قمت حیوان است جواب خواهند گفت که یکنفر کشیش آلمانی[۲] که در ارومیه کشته شد مگر اهل کتاب نبو که مبلغ شصت و پنج هزارتومان دیهی او باشد و یکی بستوپنجتومان. یکی قیمت شصت نر مسلمان قیمت او باشد دیگری قیمت یک الاغ پستی. آیا این انصاف است عدالت است محذور دیگر اینکه ببینیم آیا قانونیکه این اندازه دارای اختلاف باشد در مجمع حقوق بشریت قبول مینمایند و افراد تبعهی این چنین ملت در ممالک خارجه چه قیمت خواهد داشت . . . ».
حاجیشیخفضلالله مجلس را از هر باره زر دست ملایان میخواست و از یکماه پیش یک « اصل » برای افزوده شدن بقانوناساسی آماده گردانیده و آنرا با خط خود نوشته نسخههایی از آن بدست مردم داده بود ، و کنون پافشاری دربارهی آن نشان میداد. اینست نوشتهی او :
این مجلس مقدس شورای ملی که بتوجه حضرت امامعصرعجلالله فرجه و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام خلداللهسلطانه و مراقبت حجج اسلامیه و عامت ملت ایران تأسیس شده باید در هیچ عصری از اعصار مواد احکامیهی آن مخالفتی با قواعد مقدسهی اسلام و قوانین موضوعهی حضرت خیرالانام علیه الصلواة و السلام نداشته باشد و معین است که تشخیص مواد موافقت و مخالفت قوانین موضوعهی مجلس شورای ملی با قواعد اسلامیه در عهدهی علمای اعلام ادامالله برکات وجودهم بوده و هست لذا مقرر است در هر عصری از اعصار انجمنی از طراز اول مجتهدین و فقهاء متدینین تشکیل شود که قوانین موضوعهی مجلس را قبل از تأسیس در آن انجمن علمی بدقت ملاحظه و مذاکره نمایند. اگر آنچه وضع شده مخالفت با احکام شرعیه باشد عنوان قانونیت پیدا نخواهد کرد و امر انجمن علمی در این باب مطاع و متبع است و این ماده ابداً تغییر پذیر نخواهد بود. حرر فی هفتم شهرع ۱
این نوشته بکسانی از ملایان و طلبههای شریعتخواه خوش افتاده هواداری از آن نشان میدادند. برخی رویهی این را با تلگراف بعلمای نجف آگاهی داده « فتوی » میخواستند. در آن نشست این را « اصل دوم » قانون اساسی گردانیدند.
با این دستبردها قانون اساسی پرداخته شد و روز یکشنبه بیستوهشتم اردیبهشت ( ۶ ربیعالثانی ) آن را در مجلس خواستندی خواند که نمایندگان براست دارند و بدستینهی شاه فرستاده شود.
نمایندگان آذربایجان از چگونگی آگاه شده بخشم آمدند ، و باهم چنین نهادند که روز یکشنبه در مجلس از خوانده شدن آن جلوگیرند. چه میدانستند که اگر خوانده شود بیشتر نمایندگان آنرا براست خواهند داشت و کار از کار خواهد گذشت. مجلس دلیری خود را از دست داده و یارای ایستادگی نمیبود. هواداری شریعت ، چه در مجلس و چه در بیرون ، کمکم به چماق « تکفیر » نیز دست میزدند.
روز یکشنبه چون گفتگو از قانوناساسی بمیان آمد تقیزاده گفت : باید باردیگر در کمیسیون خوانده شود تا بمجلس بیاید. شیخحسینشهیدی ایراد گرفته گفت : « این آقایان همان اشخاصی بودند که میگفتند تبریز و رشت و زنجان بهم خورده. حالا چطور شد میگویند سهدفعه باید قرائت شود. اگر مقصود از این اصلاح تغییریست که منافی با شرع باشد محال است بشود. اگر مقصود تطبیق با قوانین شرع است بهتر از این تصحیح و تنقیح نمیشود که شده ».
تقیزاده پاسخ داد و پافشاری نمود و قانون خوانده نشد. بدینسان از یک آسیبی که نزدیک بود جلوگیری گردید.
________________________________________
۱ ـ از روی آیین اسلام « اهل کتاب » یا جهودان و نصرانیان و زردشتیان که در شهرهای اسلام و در زینهار مسلمانان زیستندی « ذمی » یا «اهلذمه» نامیده شدندی ، و اگر مسلمانی یکمردی را از ایشان کشتی او را بکیفر نتوانستندی کشت. بایستی خونبها یا « دیه » که هشتصد درهم بودی ازو بگیرند. اگر کشته زن بودی چهارصد درهم بایستی گرفت. درهم پول نقرهی آغاز اسلام است. هر درهمی رویهرفته ۳ گرم یا ۱۵ نخود میبوده که اگر بهای امروزی نقره را بدیده گیریم ۸۰۰ درهم بیتر از هزار ریال خواهد بود ولی در آن هنگام که این گفتگوها میرفت نقره بسیار ارزانتر از اکنون میبود و آنگاه گویا اندازهی سنگین درهم را نمیدانستهاند ، از اینرو ۸۰۰ درهم دویست و پنجاه ریال یا بیست و پنجتومان میگرفتهاند.
ـ کشیش انگلیسی میبوده. برای داستان کشته شدن او گفتار شماره ۴۷ دیده شود.[۲]
در اینمیان در آذربایجان یکداستان دیگری رخ میداد. داستانی که پرده از روی بدخواهیهای شاه برمیداشت. چگونگی آنکه چون در قرهداغ آشفتگیهایی رخ داده ، و دربارهی پرداخت مالیات و بهرهی مالکانه کشاکشهایی پیشآمده بود ، و بارها بانجمن نامه مینوشتند ، و از اینسوی کار نان در تبریز همچنان دشوار میبود ، انجمن محمدقلیخان را که از سران قرهداغ میبود ولی در تبریز مینشست و اینزمان مشروطهخواهی مینمود. با میریعقوب مجاهد و کسان دیگری ، بعنوان فرستاده ، بآنجا روانه گردانیده بود که بکارها سامانی دهد ، و نیز غله از آنجا برای شهر بارکنند.
روز یکشنبه بیستوهفتم اردیبهشت ( ۵ ربیعالثانی ) که بازارها بسته و مردم در تلگرافخانه میبودند ، ناگهان میریعقوب بازآمده چنین آگاهی آورد. « در ازومدل حسینپاشاخان گماشتهی رحیمخان جلو غله را گرفت و با فرستادگان انجمن زدوخوردی رخ داد. مردمِ تخمدل به فرستادگان یاری نموده نگزاردند آسیبی بایشان رسد. حسینپاشاخان از نصرالممالک ( بیوکخان ) پسر رحیمخان یاوری خواست و او با یکدسته سوار بر سر تخمدان آمد و کسانی را کشت و دیه را تاراج کرد. کشتگان بسیار بودند. فرستادگان انجمن به ورزقان پناهیدهاند و در آنجا در تنگنا هستند ».
از این آگاهی سردستگان تکانی خوردند. زیرا چنان بیباکی از پسر رحیمخان جز با دستور تهران نتوانستی بود. دانستند که دربار دست بخونریزی بازنموده.
قرهداغ یا ارسبار که نشیمنگاه ایلهای دلیر و جنگجو میبود ، رحیمخان از چند سال باز ایلبیگی و رییس سواران آنجا بوده ، و این زمان با لقب « سردار نصرت » در تهران در نزد محمدعلیمیرزا میزیست و یکی از نزدیکان او بشمار میرفت.
این مرد خودش و سوارانش بتاخت و تاراج خوی گرفته بودند و این پیشهی ایشان میبود. ولی جلو گرفتن از غله ، و زد و خورد با فرستادگان انجمن ، و کشتار مردم جز از آن کارها میبود. چنین بیباکی جز با پرک محمدعلیمیرزا و اتابک ، بلکه جز با انگیزش آنان نتوانستی رخ داد.
این پیشآمد ، با آن نتیجهای که در تهران از نشست علما و از گفتگوی آنان دربارهی قانوناساسی بدست آمده بود ، نیک میرسانید که بدگمانی تبریز بدربار بجا ، و آن خوشگمانی تهران بیجا میبوده ، و بدینسان چخش[۱] و گفتگو در میان دو شهر با فیروزی تبریز پایان مییافت.
تبریزیان اتابک و محمدعلیمیرزا را در یک کوششی برای برانداختن مشروطه دانسته و در پشتسر آن نشست ملایان دست دربار را در تکان مییافتند ، و از این رو بترس افتاده از پیش بچاره میکوشیدند. لیکن تهرانیان ، یا بهتر گویم : تهراننشینان ، بدگمان نبوده این ترس تبریز را بیانگیزه میشماردند ، و این بود زبان گشاده نکوهش مینمودند.
ولی اکنون پیشآمدها انگیزهی آن ترس را بآشکار میآورد ، و درستی دریافت تبریزیان را روشن میگردانید. یکی از نتیجههای آن پیشآمد این میشد که نمایندگان آذربایجان با تبریز یکدل گردند.
باری انجمن گفتههای میریعقوب را از مردم نهان داشت. زیرا آنان که از داستان قانوناساسی خشمناک میبودند از این داستان بخشم افزودندی. لیکن همان روز چگونگی را باتلگراف بتهران بنمایندگان آذربایجان آگاهی فرستاد.
روزهای یکشنبه و دوشنبه همچنان گذشت. مردم در تلگرافخانه و آن پیرامونها بسرمیبردند و بپایان رسیدن دهروز را میبیوسیدند که مژده بهپایان رسیدن قانوناساسی را از تهران بشنوند. در حالیکه قانوناساسی بدیر افتاده ، و چنانکه دیدیم خود نمایندگان آذربایجان جلوگیری از خوانده شدن آن در مجلس کرده بودند.
روز سهشنبه ناگهان از تهران تلگراف پایین رسید :
انجمن محترم ملی دامت تأییداتهم قانوناساسی که از مطابقهی بعضی از علماء بیرون آمد صلاحیت قبول مجلس را ندارد لهذا احتمال مباحثهی طولانی ما را مجبور مینماید از هموطنان محترم عموماً استدعا نماییم که بازار را تعطیل نکرده مهلتی بدهند زیرا بستن بازار تولید عجلهی مضر مینماید و صراحتاً عرض میکنیم که با چنین عجله نمیتوان سرمایهی سعادت مملکت را از مشکلات واقعه خلاص کرد این فقزه کلیه بطور قطع معلوم شود که تمامی اوقات شبانهروزی وکلای محترم عموماً و وکلای آذربایجان خصوصاً مصروف اینکار است و تا تمام نشود هیچ مطلبی دیگر از جزئی و کلی دست نخواهیم زد البته طول مهلت که به تصفیهی قانون و تکمیل حقوق ملت صرف شود بهتر از استعجال است که نتیجهی مضرهی ناقص حاصل کند و سبب تضییع حقوق ملت گردد ( مسشارالدوله ) ( حاجیمیرزاابراهیم ) ( حاجیمیرزاآقا ) ( تقیزاده ) ( هدایتاللهمیرزا )
سردستگان از این تلگراف سخت رنجیدند و در کار خود درماندند ، و چنین خواستند که آنرا آشکار نگردانند. لیکن مردم چون دانستند تلگرافی آمده فشار آورده خواندهشدن آنرا خواستند و چون از چگونگی آگاه شدند سخت برآشفتند و بهایهوی و بدگویی برخاستند.
کسانی بنمایندگان بدگمانی نموده میگفتند : « ما میدانستیم که سرِ ده روز این جوابها را بما خواهند داد ». یکدسته بدربار بد گفته و سخن را تا برداشتن محمدعلیمیرزا از پادشاهی رسانیده چنین میگفتند : « ما قانوناساسی را که حدود سلطنت مشروطه و حقوق ملت را مشخص و معین مینماید میخواهیم. والا شریعت در جای خود محفوظ است و همه کس تکالیف شرعیهی خود را میداند. صراحتاً میگوییم : هرگاه قانوناساسی که در مجمع وکلای علما و سایرین نوشته و تمام شده است امضا کرده بملت ندهند آنچه گفتنیست خواهیم گفت و مطالبه خواهیم کرد آنچه که تا حال مطالبه نشده . . . »
بیشتر از بیستهزارتن مردم که گرد آمده بودند ، و یکدسته چون میرفت دستهی دیگری بجایش میآمد ، سخنرانانی از سران مجاهدان پیاپی سخن رانده اینها را بگوش مردم میرسانیدند. چون در اینجا هرگونه جلوگیری یا کارشکنی را دربارهی قانوناساسی از دربار میشناختند و ملایان جز افزار دست اتابک و محمدعلیمیرزا نمیدانستند ، سردستگان آماده شده بودند که اگر قانوناساسی را بدانسان که خواست آزادیخواهانست ، ندهند گردن بپادشاهی محمدعلیمیرزا نگزارند.
انجمن ناگزیر شد بکاستن از شور و خروش مردم کوشد و برای آن تلگراف تند پایین را در پاسخ نمایندگان نوشت ، که پیش از فرستادن آنرا برای مردم خواندند :
خدمت وکلاء محترم آذربایجان دامت تأییداتهم از اینکه قانوناساسی از مطابقه بیرون آمده و صلاحیت قبول مجلس را ندارد اشعار فرمودهاید اولا این تلگراف جنابانعالی را چه برای بازکردن بازار چه بجهت موفقیت باسکات ملت ابداً نتوانستیم بملت اظهار نماییم ثانیاً معلوم گردید مجلس مطابقه در واقع کمیسیون متضاده با مشروطیت و قانوناساسی بوده نه کمیسیون مطابقه چنانچه این مسئله را عموم ملت بخوبی میداند و بکَلهی اهالی فرورفته که بعضی از اعضاء مطابقه اشخاص معلم و طرفدار استقلال و استبداد هستند و یقین قطعی داشتند که از این کمیسیون مطابقه در صلاح و رفاهیت عامه ابداً مطلبی تراوش نخواهد کرد سهل است بهر وسیلهای که موجب اخلال و اطالهی قانون است موفق نشده دست یابند خودشان را سعادتمند و نیکبخت خواهند دانست چنانچه عرض شد البته با این اطلاعات ملت از اساس کمیسیون مطابقه ابداً صلاح ندیدیم تلگراف جنابانعالی بملت اظهار شود بازشدن بازار را که نهایت صلاح ملت است ملتفت هستید و چنین تلگرافی مخابره میفرمایید از مضرات ارائهی تلگراف مسبوق نیستید ( حفظتم شیئاً و غابت علیکم اشیاء ) صریحاً عرض میکنیم ملت آذربایجان ابداً حاضر نیستند تمکین بارادهی چند نفر اشخاص معلم نموده خودشان را محکوم آنها بدانند تا حقوق ملیهشان ضایع و پایمال استبداد شود مستدعی میشویم در کدام یک از مواد قانوناساسی ایراد و لازم بمباحثه دانستهاید اجمالاً اشعار فرمایید ( انجمن ملی تبریز ) ».
________________________________________
ـ چخش : بحث و مجادله [ و ][۱]
این حال تبریز میبود که دلیرانه از مشروطه نگهداری مینمودند و آشکاره میگفتند : « ما قانون مشروطه میخواهیم نه شریعت ». لیکن تهران حال دیگری میداشت. زیرا دودستگی در میان مردم همچنان پیش میرفت ، و دربار از دور و نزدیک بآتش دامن میزد. سست نهادی تهرانیان باردیگر خود را نمودار میساخت کسانیکه ده ماه پیش در راه مشروطهخواهی آن شور و خروش را نموده بودند ، کنون انبوهی از آنان در برابر « شریعتخواهان » خاموش ایستاده و یا خود « شریعتخواهی » مینمودند.
بدتر از همه حال مجلس میبود. نمایندگان یکدسته « شریعتخواهی » مینمودند ، و دستهی دیگر از ترس آنان برویهکاری میپرداختند. اگر تقیزاده جلو نگرفتی ، و قانوناساسی با دستبردهای علما در مجلس خوانده شدی هرآینه پذیرفته گردیدی.
برای نمونه از درماندگی مجلس و رویهکاری نمایندگان ، بخشی از گفتگوهای نشست روز پنجشنبه یکم خرداد ( ۱۰ ربیعالثانی ) را در اینجا میآوریم :
حاجیشیخیحیی وکیل کرمان لایحهای خواند که در آن چنین میگفت : « مشاغل این مجلس مقدس بسیار است. ولی بماحظه الاهم فالاهم داعی مهمترین مسائل اتمام قانوناساسی است. چرا که حافظ این مجلس محترم کلیه اتحاد و اتفاق عموم است و از روزی که مذاکرهی بعضی از فصول شده این مذاکرات مورث اختلافات ناگوار شده و این مطلب شمشیری بدست مستبدین داده و هزارگونه و هزارقسم القاء شبهه و اختلاف مینمایند در صورتیکه اگر بدیدهی انصاف بنگریم اختلاف باین درجه نیست. در یکی دو مسئله آنهم ممکن است بدو ساعت توجه اصلاح شود. هرگاه مقتضی است در مجلس محترم عمومی مذاکره شود بنده هم رأی خود را علناً عرض مینمایم و اگر مقتضی نیست استدعا میکنم زودتر تشکیل کمیسیون قانونی بشود تا در آنجا رأی خود را عرضه بدارم. همین قدر اصلاح این کلمات اختلافیه و اتمام قانوناساسی فوقالعاده بمحل اهمیت است.
آقامیرزامحسن ـ اختلافی در بین نبوده و اگر تأخیری شده علت عروض نقاهتی است که بمزاج آقای سیدعبدالله عارض گردیده.
آقای سیدنصرالله ـ برای یکی دو مخالفت لفظی نمیدانم این چه همهمهایست که در شهر منتشر شده. همه میدانند حججالاسلام که بر همهی طبقات خلق از مطالبهی مجلس تقدم جستند فقط برای تقویت و اعلای کلمهی اسلام بود. بلی رفع ظلم و وضع عدل نیز مطلبوست. اهم ازو حفظ استقلال و مقام شریعت است ، چنانکه در این تغییر وضع بقدر شعرة خلل مذهبی دست دهد هیچکس برای پذیرفتن حاضر نیست هرکس بمجلس مقدس امری که مخالف ناموس شرع باشد نسبت دهد مفتری و مفسد است ولامحاله این نسبت کذب از جانب مخالفین مجلس اشاعه میشود در انتشار ظلم ولو روزی هزار نفر کشته شود غایت ما فیالبابفسق است. لیکن چیزیکه موجب نقض احکام و وضع قوانین مخالف اسلام باشد کفر صریحست و قابل تحمل نیست. این حرفها مثل لوائح کفریست که منکرین از لسان مجلسطلبان در میان مردم منتشر میکنند که شاید وهنی بمقام منیع مجلس محترم وارد آورند ( واله متم نوره ولوکره المشرکون ).
حاجیمیرزاابراهیمآقا ـ مفسدین از هر نقشه که بکار بردند نتیجه نبردند. حالا از راه القای اختلاف پیش آمدهاند ولی آنهم خیال خامیست و بهیچوجه از این راه هم بمقصود خود نائل نخواهند شد خدا لعنت کند کسی را که بقدر سرمویی باسلام خیانت کند.
تا اینجا آنچه خواستیم آورد. این دوتن ، حاجیسیدنصرالله و حاجیمیرزاابراهیم ، از دستهی قانونخواهان میبودند. با آنهمه چنین دلبستگی به شریعت نشان میدادند :
« چنانکه در این تغییر وضع بقدر شعره خلل مذهبی دست دهد هیچکس برای پذیرفتن حاضر نیست ». دیگر چگونه میتوان قانوناساسی نوشت؟! . . چگونه میتوان پروای « شریعت » نداشت و زردشتی و ارمنی و جهود را با دیگران « متساوی الحقوق » شناخت؟! . . .
« خدا لعنت کند کسی را که سرمویی باسلام خیانت کند ». اگر پاس اسلام را باین اندازه نگه بایستی داشت پس مشروطه اروپایی چه بوده؟! . . قانوناساسی فرانسه را ترجمه کردن چه عنوانی داشته؟! . . آیا اینسخنان جز از راه ترس میبوده؟! . .
در این نشست شادروان طباطبایی ، آن پیشگام جنبشمشروطهخواهی ، نیز میبود ، و او هم بگفتگو درآمد. ولی چه گفت؟ . . « وکلا نباید باین حرفها اعتنا کنند ما تا حال از وکلای آذربایجان خیانتی ندیدهایم و نخواهیم دید ».
چون تقیزاده و دیگران را که « شریعتخواهی » نمینمودند بیدین میخواندند مرد پاکنهاد این بدنامی را از آنان برمیگردانید. بیش از این یاوری نمیتوانست و از خود قانون سخنی نمییارست.
آن مجلسی که برابر ایستد و سینه سپر گرداند ، و به « شریعتخواهان » پاسخ داده بگوید : « اگر ریعت کار زندگی را راه انداختی بمشروطه چه نیاز افتادی؟ . . » نمیبود ، و نمایندگان آنچه در دل میداشتند گفتن نمییارستند.
سخن کوتاه کنیم : شور و سهش آرادیخواهی در میان تودهی تهران فرونشسته ، پیشگامان سست گردیده ، دوسید بکاری برنمیخاستند ، علمای نجف از آن راه دور چگونگی را درنیافته بحاجیشیخفضلالله خوشگمانی مینمودند و با او همراهی نشان میدادند. از هرباره چنین مینمود که محمدعلیمیرزا و اتابک در نیرنگهای خود فیروز خواهند گردید و با زور « شریعت » مشروطه را بهم خواهند زد.
آن ایستادگی که در تبریز و رشت و دیگر شهرها مینمودند چارهی تهران نتوانستی کرد ، و هر آینه کار بآشوب انجامیدی. و آنگاه در خود آن شهرها بیم دودستگی رفتی. هنوز مشروطهخواهی آن نیرویی که « شریعت » را بکنار اندازد نمیداشت. راست است که آزادیخواهان تبریز دلیرانه « قانون مشروطهی اروپایی » را میخواستند و آشکاره سخن خود را میگفتند. چیزیکه هست این سخن جز از دلهای پیشروان برنمیخاست ، و چنانکه گفتیم دیگران آنرا نفهمیده بزبان میآوردند ، که اگر فهمیدندی بیشترشان دودل ایستادندی و یا آنان نیز بسوی دیگر گراییدندی.
رشته بجای باریکی رسیده بود و بیم گسیختن میرفت. لیکن در این میان پیشامد تاخت و کشتار پسر رحیمخان و داستان اکرامالسلطان ، که پی هم رخ داد ، نقشههایی را که دربار برای بهمزدن مشروطه کشیده بود بآشکار آورد ، و گفتگوهایی که در این باره در نشستهای مجلس ، بویژه در نشستهای پنجشنبه و شنبه یکم و سوم خرداد بمیان آمد و حالیکه نمایندگان از خود نمودند ، تهرانیان را دوباره بشور آورد و آتش مشروطهخواهی را در دلهای آنان بار دیگر فروزان گردانید و بدینسان سوی مشروطهخواهان نیرو گرفت و آسیبی که از رهگذر « شریعت » آماده گردیده بود از میان رفت چنانکه همین داستان را خواهیم نوشت.
چنانکه دیدیم روز سهشنبه سیام اردیبهشت در تبریز جوش و خروش بس سختی بود. زیرا مردم از تلگراف نمایندگان دربارهی دیرکردن قانوناساسی سخت برآشفته و بسخنان تندی برخاستند و انجمن تلگراف تندی بتهران فرستاد. شب چهارشنبه در آنجا داستان شگفتی رخ داد ، داستانی که پرده از روی نقشههای خونخوارانهی شاه بیکبار برداشت.
چگونگی انکه پاسی از شب گذشته که مردم از تلگرافخانه و توپخانه پراکنده میشدند ، مجاهدان در آن شور و آشوب پاسبانی سران آزادی را بگردن داشته و همیشه در آن پیرامونها گردیدندی ، دوسه یا کسی را با تفنگ و فشنگ در یک کناری دیده بدگمان گردیدند ، و چون خواستند دستگیر کنند و ببازجویی پردازند ، یکی از آنان بنام حاجیآقا ( کردحاجیآقا ) که بس دلیر و بیباک میبود ایستادگی نمود. مجاهدان فرصت نداده او را در همانجا کشتند و دیگری بنام اسدالله دستگیر کردند ، و چون به بازجو و بازپرس پرداختند دانسته شد اکرامالسلطان برادر حاجبالدوله فراشباشی شاه ( همان نیرالسلطان پیشین ) از تهران به تبریز آمده ، و این کسان را که از تفنگچیان زمان ولیعهدی محمدعلیمیرزا و خود جوانان بسیار دلیر و بیباک میبودند با چند تن دیگر بکشتن پیشروان آزادی برانگیخته و بهریکی یک تفنگ آلمانی و صد فشنگ و بیست اشرفی پول داده ، و اینان برای انجام چنان کاری بتلگرافخانه آمده بودهاند.
چون اسدالله یکی از همدستان خود نریمان پسرعمویش را نشان میداد مجاهدان شبانه برسر او رفته همو را کشتند.
فردا چون این داستان پراکنده گردید شور و تکان در شهر بیشتر شد و خشمها فزونی یافت. چون نریمان را که کشته و در خانهاش ( در کوی چوستدوزان ) انداخته بودند مردم دستهدسته بتماشایش میرفتند. نویسنده نیز که اینزمان هفدهسال میداشتم با یکی از دوستان بتماشایش رفتیم ، و چون بخانه درآمدیم جوانی تناور و بلند و زیبارویی دیدیم که بروی زمین خوابیده و کسی را در خانه ندیدیم.
از آنسوی در تلگرافخانه و توپخانه امروز انبوهی بسیار بیشتر گردیده و شور و خروش فزونی یافت. امروز گذشته از داستان اسدالله و همدستان او محمدقلیخان از قرهداغ آمد و آگهیهای دیگری از تاخت و کشتار پسر رحیمخان و از نزدیک شدن او بشهر آورد. این داشتان که تاکنون پوشیده میماند ، امروز مردم از آن نیز آگاه گردیدند ، و همین خشم و سهش آزادیخواهان را بیاندازه گردانید.
دستههایی از مجاهدان پرک خواستند که برای جنگ بقرهداغ شتابند. کسانی نیز بشهر نرسیده بگردآوردن تفنگ و فشنگ پرداختند.
رشتهی نگهداری شهر در دست دولتیان از والی و بیگلربیگی و کدخداها میبود. ولی بآنان دلگرم نبایستی بود. بویژه در اینهنگام که دولت آشکاره بدشمنی میکوشید.
امروز باز نمایندگان آذربایجان در تلگرافخانه میودند. انجمن دربارهی داستان اسدالله ، و همچنین دربارهی آگهیهایی که از پافشاری پسر رحیمخان در تاخت و تاراج رسیده بود ، تلگراف پایین را فرستاد :
توسط وکلای محترم آذربایجان بمجلس دارالشوری کبرای ملی شیداللهتعالیارکانه شب چهارشنبه پاسی از شب رفته اسدالله نام نوادهی حضرتقلی معروف در تلگرافخانهی مبارکه گرفتار استنطاقی که از او دیشب شده است اینست درج میشود مرا اکرامالسلطان خواسته گفت من از طهران مأموریت دارم که در تبریز بهر وسیله که ممکن شود اخلال بانجمن ملی رسانده موافق صورتیکه دادهاند بیستودونفر از اجزاء و اعضای انجمن ملی باید کشته شود معلوم است هرکس که در این راه خدمت کند از طرف . . . بمقام عالیه رسیده و چنن و چنان خواهد شد حالا تو بیا برو یکی دو نفر از اعضا را با گلوله بزن و چند تیر بجمع اهالی افکنده مردم جان همدیگر میافتند تو از میانه خود را خلاص میکنی من گفتم تفنگ ندارم همین تفنگ آلمانی که دستم بود با صدتا فشنگ بمن داده بیست عدد هم اشرفی داد من گفتم تنها از من کاری برنمیآید گفت مطمئن باش من سیصد نفر مثل تو ادم حاضر کردهام مبالغی پول دادهام یک تفنگ که در انجمن صدا کند در ده دقیقه سیصد نفر حاضر میشود از من قولی گرفت من متعهد شدم که با دستورالعمل مشارالیه رفتار کنم این بود که چند مرتبه بانجمن و تلگرافخانه آمدم فرصت پیدا نکردم حالا که برای انجام مقصود آمده بودم گرفتار شدهام حتی پریشب توی کوچه با حاجیمهدی آقا مصادف شدم خواستم او را بزنم باز دست قضا همراهی نکرد بمقصود نایل شوم چون خدای تعالی خواسته است که این ملت مظلوم از تعدی مستبدین مستخلص شود اینست هر اقدامیکه از جانب مستبدین میشود بینتیجه میماند اکرامالسلطان برادر حاجبالدوله حالیه است که از طهران بجهت انجام این خدمت معین شده است از این طرف چند روز است که از تعدیات و قتل و غارت عمومی پسر رحیمخان چندین تلگراف عرض شده است ابداً جلوگیری نشده احوالپرسی هم از پسر رحیمخان نشده است تا این که امروز شنبه سوار پسر رحیمخان بقریه مشکعنبر چهارفرسخی شهر آمده علیالاتصال برسوار و قدرت خود میافزاید گویا مجلس دارالشوری منتظر ورود پسر رحیمخان بشهر تبریز است تا عرایض انجمن ملی را صحیح بداند و گویا این مسئله از نتایج همراهی اولیای دولت در پیشرفت مقاصد مجلس دارالشوری است منتظر جواب فوری ( انجمن ملی تبریز )
از تهران پاسخ پایین را دادند :
تفصیل شبهه را که داعی گرفتاری اسدالله شده اطلاع دهید و بعد از دستگیری آن و استنطاق برای کشف حقیقه امر چه اقدامات شده از اکرامالسلطان در این خصوص تحقیقاتی شده یا نه نتیجه چه فهمیده میشود معلوم دارید از رفقای اسدالله چه خبردارید « وکلای آذربایجان »
انجمن دوباره تلگراف پایین را فرستاد :
اسدالله در موقع ارتکاب و سوءقصد گرفتار ، اکرامالسلطان دهروز بوده در بابا باغی متوقف منتظر نتیجهی اقدامات و تدابیر خود بوده دیشب که خبر گرفتاری اسدالله را شنیده شوار شده فراراً رفته و تا حال محقق نیست کجا و کدام سمت رفته است و استنطاقیکه از اسدالله شده همانست که تفصیلاً عرض شده حالا رفیعالدوله بیگلربیگی هم آمده تنها خودش استنطاق کرد بدون اجبار و تهدید باز بمعزیالیه گفته چون سیم تلگراف اهر را قطع کردهاند حالا از زرنق بآلانبرآغوش با تلفون خبر دادند که پسر رحیمخان امروز رو باهر حرکت کرده در موقع ورود قصبه اهالی بمقام دفاع برآمده دعوای سختی کردهاند معلوم نیست مقتول و مجروح چند نفرند بیپرده عرض میکنیم باشاره و حکم دولت پسر رحیمخان باین صدد آمده و در خیال آمدن تبریز است چاره و تکلیف فوری میخواهند بمماطله گذرانده نائل بمقصود شوند ملت مسلح محض اینکه حمل بر اغتشاش نکنند ساکت تکلیف ملت را معین فرمایند ( انجمن ملی تبریز ).
امروز بارنخست ستارخان در میان آزادیخواهان پدیدار گردیده بکار برخاست.
بدینسان که چون دانسته شد اکرامالسلطان پس از انجام کار خود در شهر و برانگیختن اسدالله و حاجیآقا و دیگران ، به باغ « بابا باغی »[۱] در بیرون شهر رفته که در آنجا چشمبراه نتیجه باشد ، انجمن کسی را خواست که بدانجا رود و او را دستگیر کرده بشهر بیاورد. ستارخان که این زمان از شمار مجاهدان میبود ولی در میان ایشان نامی نمیداشت ، خواستار آنکار شده با چندتنی به « بابا باغی » شتافت. نیک بیاد میدارم که چگونه از میان انبوهی راه بازمیکرد و تفنگ بهدست و گیوه بپا با همراهان خود از میدان توپخانه میگذشت. من بارنخست بود او را میدیدم ، و چون از چهرهی مردانه و چابکی رفتار و از خویشتنداری او در شگفت شدم ، پرسیدم : این کیست و کجا میرود؟ گفتند : ستارخان قرهداغیست که برای گرفتن اکرامالسلطان به « بابا باغی » میرود.
ولی اکرامالسلطان بامدادِ زود از گرفتاری اسدالله و دیگران آگاه گردیده بیدرنگ روانهی تهران شده بود که ستارخان باو نرسیده تهیدست بازگردید.
________________________________________
ـ باغی در یکفرسخی شهر است که شکارگاه ولیعهدها بوده[۱]
در میان این آشوب و بهمخوردگی ، باز آزادیخواهان تبریز قانوناساسی را میطلبیدند و باز کسانی بدگویی از محمدعلیمیرزا کرده به برانداختن او میکوشیدند. سخنرانانی از اینان چنین میگفتند : « آیا پسر رحیمخان یاغیست که این قتل و غارت را مینماید یا اینکه از طرف دولت مأمور این کار شده ؟! . . » بانجمن ایالتی و سردستگان فشار آورده میگفتند : « اگر پسر رحیمخان یاغیست ما بدفاع از شهر خود و از هموطنان خود قادریم. اجازه دهید آمادهی سفر گردیم » میگفتند « تکلیف ملت را معین کنید ».
همانا از روزیکه این شور و جنبش برخاست کسانی از سران مجاهدان ، بویژه از آنانکه از قفقاز آمده بودند ، چارهی کار را برانداختن محمدعلیمیرزا میدانستند و آن فشارها برای همین میبود. لیکن نمایندگان انجمن و کسان دیگری از پشروان جنبش زمینه برای چنین کاری آماده نمیدیدند یا خود میترسیدند ، و از اینرو جلوگیری میکردند.
امروز هم بجلوگری از آنان میکوشیدند ، و برای آرام گردانیدن ایشان بود که باردیگر تلگراف پایین را دربارهی قانوناساسی بهتهران فرستادند :
توسط آقایان وکلای محترم آذربایجان داماقبالهم مجلس شورای کبری شیداللهارکانه اگرچه از وضع حال تبریز و هیجان اهالی این مملکت خاطر مبارک امناء ملت آگاه است ولی شدت تعطیل اعضاء انجمنمقدسملی را مجبور بتجدید و تکرار مینمایند که تا زودتر است علاج و مداوای حال ملک و ملت آذربایجان را بفرمایند روزبروز و آناً فآناً هیجان در تزاید و عموم طبقات از هر نوع که تصور بفرمایید تعطیل مطلق نموده و برای حصول مقصود تلاش مالی و جانی مینمایند حتی ولایات جزو و قصبه و دهات آذربایجان از داد و ستد و امور رعیتی دست کشیده و ایلات و عشایر اطراف بهیجان و حرکت آمده پای بر زمین میکوبند و مطالبهی قانوناساسی را مینمایند و ارادهی آمدن شهر را دارند که همراهی باهالی تبریز بکنند هیچ اهدی بهتر از این نیشت که جماعت ارامنه با مغایرت مذهبی شریک درد ملتآذربایجان شده پریروز تلگرافاً بخاکپای مبارک همایونی و حضور مبارک امنای دارالشورای اعظم عریضهنگار شدهاند بیپرده عرض میکنیم که هرگاه بقای ایران و حفظ ایرانیان را میخواهند عاجلانه چارهی این هیجان و تهاجمرا بفرمایند که بناموس انسانیت و خاک وطن عزیز قسم هرگاه در سر موعد خبر اتمام و تحصیل قانوناساسی به ملت آذربایجان نرسد دیگر بهیچ تدبیر جلوگیری و سکون ملت ممکن نخواهد بود و صرف نظر از همه چیز باید کرد ( انجمن ملی تبریز )
همچنین اعیان تبریز تلگرافی باتابک فرستاده و حال و شور و جوش مردم را باو آگاهی دادند. از تهران از نمایندگان پاسخ پایین رسید.
چنانکه مکرر عرض شده است بامضاء فرستادن قانوناساسی مختاج است باینکه مشکلات آن در مجلس تصفیه شود آنهم چند روز مهلت لازم دارد از طرف هیئت وزراء در این خصوص عدم مساعدت ملحوظ نیست چرا که موقع آن هنوز نرسیده است آقایان حججالاسلام دامت برکاتهم کمال همراهی را دارند مگر پارهای از . . . محض خودنمایی القاب شبهات کردهاند بهیچوجه محل اعتناء و قابل توجه نیست لهذا از تمام آقایان امناء و اعیان مملکت استدعا داریم متفقاً با انجمن محترم ملی صرف مساعی مجدانه فرمایند تعطیل عمومی موقوف شده بیجهت اینهمه خسارات فوقالطاقه را برخود روا ندانند در صورتیکه موکلین محترم ما باین اصرار صواب دید ما را منظور ندارند فراغت خاطر و جسارت لازم از ما سلب میشود که بانجام خدمات مشکله موفق شویم ما را از این بابت آسوده فرمایند تا جداً بایفای وظایف بپردازیم.
وکلای آذربایجان
پس از رسیدن این تلگراف ، انجمن بر آن شد که از هر راه باشد مردم را بباز کردن بازارها وادارد ، و این بود کسانی از واعظان و پیشنمازان و از خود نمایندگان انجمن ، بمیان مردم آمده بآنان سخنها راندند ، و پس از خواهش و پافشاری بسیار بر آن نهادند که از فردا پنجشنبه بازاریان دکانهای خود را باز کرده بداد و ستد و کار پردازند. لیکن علما و اعیان و سردستگان تلگرافخانه را تهی نگزارده همچنان طلب قانوناساسی کنند. بازاریان نیز هنگام پسین ، پس از بستن بازارها بآنجا آیند. این را نهاده بنمایندگان نیز در تلگرافخانهی تهران آگاهی دادند ، امروز گذشته از نماندگان آذربایجان محتشمالسلطنه دستیار اتابک بتلگرافخانه آمد. که آنچه پیام و دادخواهی از تبریز میرسد باتابک برساند. همچنین صنیعالدوله رییس مجلس برای شنیدن گفتگوها در تلگرافخانه مییود.
اینان همگی از نوید بازکردن بازارها خشنود گردیدند. ولی این نوید بکار بسته نخواستی شد. زیرا همان هنگام که این گفتگوهای تلگرافی با تهران میرفت ، چند تن سید از قره داغ بشهر آمده ، و اینان آگاهیهای دیگری را از بیدادگری پسر رحیمخان و سواران او و از چاپیدن دیهها ، و کشتن مردان ، و دست درازی بزنان ، در میان مردم پراکنده گردانیدند. میگفتند : پسر رحیمخان و کسان او میگویند : « بهر دیهی که سید و گماشتهی انجمن آمده خواهیم چاپید. بشهر تبریز هم درآمده انجمن را ویران و هر که در آنجا باشد دست بسته بتهران خواهیم فرستاد. »
آن آگاهیها و این پیام ، دوباره مردم را بخشم آورد. دوباره آوازها بهیاهو بلند گردید. کسانی بسخن آمده چنین گفتند : « با این کینهتوزی و بدخواهی که دشمن مینماید و در کوشش بنابودی ما پافشاری نشان میدهد چه جای آنست که ما بازارها را باز کنیم؟! ما خرسندی نخواهیم داد که برادران ما در دیهها دچار آزار و ستم باشند و ما در شهر بخوشی و آرامی بکار داد و ستد پردازیم. خرسندی نخواهیم داد که همچون کبک سر در زیر برف پنهان کنیم و از دشمن و تلاشهای آن ناآگاهی نماییم. »
این گفتگوها تا پاسی از شب رفته در میان میبود. انجمن ناگزیر گردیده تلگراف پایین را بتهران فرستاد :
پسر رحیمخان متصل دهات اطراف را با جمعیت و سوار بسیار چاپیده و بچهار فرسخی شهر آمده میگویند امشب وارد تبریز خواهد شد با ورود او شهر چه خالت خواهد شد تصور فرمایید مردم بطوری در هیجان هستند که نمیتوان تصور نمود این عرایض را حرف و شوخی نپندارند که آنچه در این باب عرض میشود جواب مرحمت نمیشود از حکومت هم بواسطهی عدم استعداد چاره و فایده نیست استدعای مؤکد میشود چاره و اقدامات فوری فرمایند. ( انجمن ملی تبریز )
بدینسان یکروز بسیار پرشورشی به تبریز گذشت. همان شب نشتی از علما و اعیان و دیگران برپا ساخته دوباره اسدالله را بپای بازپرس کشیده چیزهایی ازو پرسیدند و آنچه پاسخ داد نوشتند و همگی پای آنرا مهر کردند که بتهران بفرستند. از این بازپرس آگاهیهای دیگری دربارهی بدخواهی دربار بدست آمد ، و این بخشم مردم افزوده همانشب چنین نهادند که کسی ببازکردن بازار خرسندی ندهد.
درود و پاكزی در این تارنگار كم كم گفتارهای تاریخ مشروطه ایران نوشته شادروان احمد كسروی را میآوریم . جلد یكم از پست ۱ تا ۱۲۸ جلد دوم از پست ۱۲۹ به بعد دوستداران تاریخ مشروطه میتوانند برای خواندن گفتارها به ما سر بزنند . همچنین پس از پایان یافتن نشر گفتارها كتاب تاریخ مشروطه به همراه پیكرهها (عكسها) به صورت پی دی اف نشر میگردد. همچنین پس از پایان یافتن تاریخ مشروطه به نشر گفتارهای تاریخ هجده ساله ی آذربایجان خواهیم آغازید.
با سپاس
فرداشب همینکه آفتاب درآمد مردم رو بتلگرافخانه نهادند و از همان آغاز روز بگفتگو از تاراج و کشتار پسر رحیمخان پرداخته و بانجمن فشار آورده پرک خواستند که خود آمادهی رفتن بقرهداغ شوند. انجمن ناگزیر شده تلگراف پایین را بتهران فرستاد :
خدمت وکلای محترم آذربایجان دامت تأییداتهم عین تلگراف دیروز جنابان عالی را د خصوص بازشدن بازار با ضمیمهی عقاید خودمان و ملاحظهی صلاح عامه و رعایت نکات دیگر بملت انهاء و القاء نمودیم قرار بوده امروز پنجشنبه بازار را باز عموم اضناف و کسبه سر داد و ستد و کسب خودشان بروند ولیکن بعد از دو ساعت فاصله که مجلس معظمی از علماء اعلام و محترمین و اعیان و اشراف با حضور وکلاء و اعضاء انجمن بجهت استنطاق از اسداللهخان نام تشکل شده بود تمام زحمات را بینتیجه گذاشته عموم ملت از عقیدهای که در بازشدن بازار حاصل کرده بودند منصرف و این قسم اقدام اکرامالسلان را در رخنه و اخلال اساس امر مقدس مشروطیت با دارایی مقام عالیه در دربار دولت منتج نتایج وخیمه دانسته و امکان نخواهد داشت تا امضاء قانوناساسی دیگر یک کلمه حرف دائر باین مسئله بملت گفت و برای اینکه اهمیت استنطاق را ملتفت و کاملاً آگاه باشید خلاصهی استناق اسداللهخان را و تقریریکه در محضر علماء اعلام و سایر حاضرین در مجلس کرده و نوشته شده مخابره گردید و عین استنظاق هم با پست ایفاد میشود ( انجمن ملی تبریز )
همچنین اعیان تلگراف دیگری باتابک فرستادند. نیز چون مردم خواستار بودند ، رویهی بازپرس اسدالله را با تلگراف بتهران آگاهی دادند بدینسان :
خدمت وکلاء محترم آذربایجان دامت تأییداتهم اینکه در تلگراف دوساعت قبل عرض شد صورت استنطاق مشارالیه اختصاراً عرض شود و با نهایت سختی خواستگار شدند که استنطاق دیشبی مشارالیه تلگرافاً و عیناً معروض شود این است لایحهی استنطاق با امضاء اعضاء مجلس عیناً درج میشود ( بعد از مراجعت از کینی ( ؟ ) اکرامالسلطان مرا خواسه گفت اسب خوب سراغ داری گفتم قرهباغیها خواهند آمد از آنها میخریم دو روز بعد کربلاییمحمد نوکرش آمد مرا برد منزل اکرامالسلطان که خانهی رحیمخان بود بعد از ورود به حیاط مرا توی اطاقی خواسته گفت کاری بتو رجوع خواهم کرد بکسی نگویی بعد مرا بقرآن که از بغلش درآورد قسم داد و گفت به هیچکس بروز ندهی حکم . . . است این چهارنفر باید کشته شوند میرزاحسینآقا شیخسلیمحاجی مهدیحاجی محمدجعفرمؤمن پرسید تفنگ داری گفتم یک تفنگ ورندل دارم یک تفنگ بردانقا گفت با این تفنگها نمیتوانی کاربکنی رفت یک تفنگ آلمانی با یک قطار فشنگ آورده بمن داد مراجعت کرده آمدم دو روز اتصالاً بتلگراخانه آمده رفتم روز سیم بازآمدم فرستاده مرا برد گفت چرا اقدام نمیکنی جواب دادم که حالت شهر منقلب است و جای این اشخاص را درست نمیدانم کجا هستند صبر کن تا من فرصتی بدست آورم گفت چرا اقدامی در این باب نمیکنی گفتم ممکن نمیشود گفت اینها سخت مطالبهی قانون میکنند و از تهران هم با شدت بمن تأکید میکنند هر چه زودتر عمل را بانجام برسان پس حالا که اینطور امشب را رفته این مسئله را بانجام برسان لااقل یکی از اینها را بکش و اگر هم توانستی که سه تیر در میدان توپخانه خالی بکن بعد آمده آقامیرزاحسین را در میدان توپخانه دیده که با دو سه نفر و فانوس میخواهند بروند از عقب آنها رفته و هرچه خواستم کاری بکنم رعب از اقدام عمل مانع شد تا اینکه در توی دربند رفته و من هم از عقب سر او میرفتم دیدم امشب را امکان ندارم و نوکر را گفتم امشب را بگذاریم شب دیگر اقدام خواهم کرد در بازارچه صفی دیدم حاجیمهدیآقا را خواستم کاری بکنم پشیمان شدم مرتبهی دیگر دیدم و از اقدام نادم شدم بعد از آن بخانهی خودم رفتم صبح نوکر اکرامالسلطان آمده قهوهخانهی حاجیعبداللهکربلاییمحمد نام آمده و با هم چایی خوردیم بیست عدد پنجهزاری طلا داد که اکرامالسلطان فرستاد خرج نمایید امشب کار را تمام نمایید بعد هرچه بخواهید خواهم داد امشب هم اکرامالسلطان را ببینید عصری رفتم بمن گفت چرا کار را تمام نمیکنید معلوم میشود پشیمان شدهاید گفتم حضرات را پیدا نمیکنم دو شب است که آقامیرزاحسن در تلگرافخانه میخوابد جای آقاشیخسلیم هم معلوم نیست بعد اصرار کرد مأموریت خود را تمام کن شب چهارشنبه آمدم بتلگرافخانه گرفتار شدم چهار شب قبل با اکرامالسلطان ملاقات کرده بودم در میان تقریرات خود اظهار نمود یکشب هم با اشخاص مفصلهالذیل بخانهی آقامیرزاحسین رفتیم شاید او را بزنیم ( تقی ) ( حاجیآقا ) ( اسماعیل ) تقریر اسداللهخان در شب پنجشنبه ۱۰ ربیعالثانی بهمین نحو است که در محضر جمعی با کمال وضوح تقریر کرد ( علیبنموسی ) ( معینالتجار ) ( حاجیمیرزاتقیآقا ) ( دبیرالسلطنه ) ( صادق ) ( رفیعالدولهیبیگلربیگی ) ( محمدصادقخانپسرساعدالملک ) ( اقباللشگر ) ( محسنالطباطبایی ) ( آقاسیدرضی ) ( خازنلشگر ) ( جعفر ) ( امینالتجار ) ( بصیرالسلطنه ). ( انجمن ملی تبریز )
پس از اندکی از تهران پاسخ پایین رسید :
از شدت نگرانی که داشتیم از وضع استفسار شده تا حال جواب نرسیده بود و قلوب فدویان بیاندازه مضطرب مانده بود لهذا بتلگرافخانه آمدیم که حضوراً استفسار شود تلگراف زیارت شد امروز صبح در مجلس اقدامات لازمه و تأکیدات اکید بوزارت داخله و وزارت جنگ بعمل آمد در رفع غایله و توقیف رحیمخان و انتزاع ریاست ایل و سوار چایبانلو و احضار پسر رحیمخان بوزارتین آنچه لازم است نوشته و گفته شده است با وضع مسامحهی دولت نتیجه سریعه را نمیتوان امید داشت لهذا تا ظهور نتیجه اقدامات وکلا آذربایجان را لازم است که از مدافعهی جان و مال و عِرض و ناموس اولاد وطن غفلت نداشته باشند البته مجلس هم تا دم آخر بتکلیف خود عمل کرده از تحصیل رفاه ملت صرف نظر نخواهد کرد و از اقدامات خودتان در باب مدافعه و حفظ نفوس ابنای وطن اطلاع بدهید اکرامالسلطان بدست آمده یا خیر چون وقت مجلس منقضی میشود مرخص شده رفتیم ( تقیزاده ) ( احسنالدوله ) ( مستشارالدوله ) ( میرزاآقا ) ( حاجیمیرزاابراهیم ).
این تلگراف چون بمردم خوانده شد همه شادمانی نمودند. چون پرک آمادگی برای نگهداری شهر داده شده بود مجاهدان در زمان بکار پرداختند و دیری نگذشت که شهر رویهی سربازخانهای بخود گرفته ، دستههای مجاهدان با طبل و شیپور و بیرقهای سرخ آمدن گرفتند. هر دستهای بتلگرافخانه آمده ، و از آنجا به توپخانه گذشته ، و از آنجا بمیدان مشق رفته بمشق میپرداختند.
نتیجهی کوششهای چند ماهه ، امروز نمودار گردید. امروز بجای شور و خروش نمایشهای سپاهیانه در میان میبود.
چون مجاهدان باین کار برخاستند نظامالملک والی نیز ناگزیر بکارهایی برخاست او نیز با آگاهی از انجمن کسانی را برای گردآوردن « فوج بهادران » فرستاد که دو روزه سربازان را بشهر بیاورند. نیز دستور داد توپچیانی که در شهر میبودند توپها را بیرون آورده آماده گردانند. همچنین سوارانی که در شهر میبودند در شهر گردیده نگهبانی نمایند.
شب آدینه خود مجاهدان در شهر گردیده نگهبانی مینمودند. فردا آدینه از آغاز روز باز نمایشهای جنگی در میان بود. دستهها با طبل و شیپور و درفش ، ملایان و سیدان با شمشیرهای آخته در جلو ، میآمدند ، و از تلگرافخانه و توپخانه گذشته بمیدان مشق میرفتند. در تلگرافخانه شادروانشیخسلیم با آقامیرزاعلی با میرزاحسین سخنها بآنان میراندند. میرزاجوادناطق که از سفر ماکو و ارومی بازگشته بود گفتارها میراند. امروز شمارهی مجاهدان یا « سپاهیان توده » بیشتر و دستهها پرشکوهتر میبود و تا هنگام پسین همچنان نمایش میرفت.
امروز تلگرافی از تهران رسید که دربارهی پسر رحیمخان دستیاران با وزیر داخله و وزیر جنگ گفتگو کردهایم. بنظامالملک و همچنین به پسر رحیمخان دستورهای تلگرافی داده شده ، ولی ما باین اندازه بس نکرده درخواستهای دیگری کردهایم.
در این تلگراف باز خواستار شده بودند بازارها باز شود و غدغنها نموده بودند.
فردا شنبه مردم همچنان در تلگرافخانه و آن پیرامونها گرد آمدند. امروز چون مهلت ده روزه که نمایندگان از تهران ، برای بپایان رسانیدن قانوناساسی ، گرفته بودند بانجام میرسید ، انبوهی از مردم همان را دستاویز ساخته شور و خروش بیشتر مینمودند ، و تلگرافهایی را که از نمایندگان دربارهی خوانده نشدن قانون نامبرده و بدیر افتادن آن رسیده بود ، نادیده گرفته همچنان قانون میطلبیدند و پافشاری نشان میدادند ، و کسانی از آنان باطاقهای دستگاه درآمده به تلگرافچیان پرخاش مینمودند و فرصت کار نمیدادند.
چون شو و خروش دراز کشیده بود کمکم رشته از دست خردمندان بیرون رفته بدست آشوبگران میافتاد ، و کمکم برخی نابسامانیها پدیدار میگردید. شگفت است که باربران و اینگونه بیچیزان از پیشامد لذت میبردند ف و با آنکه در نتیجهی نبودن بازار بیکار و بیپول میماندند با سختی زندگانی ساخته بازشدن بازارها را نمیخواستند. اینان معنی قانوناساسی را نمیدانستند و با این همه در طلبیدن آن پافشاری مینمودند.
از اجمن تلگراف دیشبی نمایندگان خوانده شد. ولی بجای سود زیان پدید آمد. زیرا مردم بهیاهو برخاسته داد زدند : « تا امضا شدن قانوناساسی باارها را باز نخواهیم کرد ». تا نزدیکی نمیروز این هیاهو میرفت. میتوان گفت خواستن قانوناساسی « سودایی » گردیده و بسرهای کسانی افتاده بود.
در اینمیان آگاهیهایی که از قرهداغ میرسید بشور مردم میافزود انجمن هنگام پسین تلگراف پایین را بتهران فرستاد :
خدمت وکلای محترم اذربایجان دامت تدییداتهم در باب قتل و غارت پسر رحیمخان دیروز مخابره فرمودهاند از وزارت داخله احکام لازم بحکومت آذربایجان و پسر رحیمخان صادر شد اولاً تا بحال چنین حکمی از طهران نرسیده اعضاء مفخم دارالشورای کبری و جنابان عالی این مسئله را چنین بنظر حقارت مینگرند که گویا نزاع ملکی مابین دو نفر مالک واقع شده و مذاکره را برای اصلاح امر و رفع غایله با وزارتین داخله و جنگ مینمایند که وزارت داخله میفرمایند احکام لازمه صادر شد هیهات هیهات آقایان وکلای محترم پسر رحیمخان عدهی مقتولین دهات فرهداغ را بدوست نفر رسانده شهر تبریز مثل وقعهی شیخعبیدالله پر از دهاتیهای اطراف شهر مساجد محلات پر از زن و بچهی بیچاره و بیصاحب رعیت کجایید چه میفرمایید سوار پسر رحیمخان تا قریهی شیرنجه یک فرسخی شهر را چاپیده و غارت کرده میدانیم اتکال رحیمخان بکجاست این حرکات جسورانهی پسر رحیمخان و قتل و غارتی که کرده آناً فآناً بر عدهی سوار خود افزوده و تشدد بر قتل و غارت دارد باعث خوشوقتی کیهاست قربان و تصدق وکلای خودمان برویم تا کی و تا چه وقت باید معقولیت بخرج دهید مال و جان و ناموس مسلمانان بباد رفت گر مسلمانی همین است که ماها داریم خاک بر سر ما مسلمانان عجب امنیت مالی و جانی حاصل شد اگر معجلاً خبر حبس و زنجیر و معزولی رحیمخان نکند نمیدانیم چه عرض کنیم چه خواهد شد. ( انجمن ملی آذربایجان )
در کتاب آبی مینویسد : امروز نامهای از بیوکخان بدست افتاد که برای نظامالملک فرستاده و در آن تاراج کردن دیهها را آگاهی داده و از نظامالملک پرک خواسته بود که بشهر درآید و انجمن را بیرون راند.
این سخن باور کردنیست. زیرا بیگمان آن تاخت و تازها با دستور دولت میبود ، و بیگمان بیوکخان را بشهر آوردن میخواستند. چیزیکه هست در روزنامهها یادی از این نشده و من خود چنین چیزی بیاد نمیدارم. میباید گفت آنرا بیکبار پنهان داشته بآشکار نیاوردهاند.
این شور و خروش و جوش و جنبش که از دو هفته باز در تبریز و دیگر شهرها میرفت ، و این تلگرافهای پیاپی که در میان تبریز و تهران درآمد و رفت میبود ، چنانکه دیدیم مجلس شوری در برابر آن جز بیپروایی نمینمود ، و آن کار تبریز را بیانگیزه دانسته رنجیدگی نشان میداد. لیکن پسر رحیمخان و پس از آن داستان اکرمالسلطان مجلس را نیز بجنبش آورد.
لیکن این گفتهها در مجلس نهنایید و نمایندگان ، که گوشهاشان پر از فریادهای ستمدیدگان شیراز و عراق و قم میبود ، اینرا نیز از شمار آنها گرفتند و پروایی ننمودند. چنانکه گفتیم مجلس ارج خود را از دست داده و خود یک دستگاه بیکارهای شده بود.
پس فردا پنجشنبه یکم خرداد ( ۱۰ ریسعالثانی ) ، که تلگرافهای دیگری از تبریز ، چه دربارهی بیدادگریهای پسر رحیمخان و چه در زمینهی داستان نوپدید اکرامالسلطان ، رسیده بود نمایندگان آذربایجان بر آن شدند که داستان اکرامالسلطان را یکسره بشاه برمیخورد پوشیده دارند ، ولی از بیدادگیهای پسر رحیمخان دوباره بگفتگو پردازند. جنانکه دیدیم در نشست امروز بود که حاجیشیخیحیی وکیل کرمان سخن از قانوناساسی بمیان آورد ، و برخی نمایندگان آن رویهکاریها را از خود نموده و درماندگی مجلس را بهمگی نشان دادند.
پس از آن گفتگو مستشارالدوله بسخن درآمده دوباره داستان پسر رحیمخان را گفت ، و همهی آگاهیهایی که از تبریز رسیده بود یاد کرد و چنانکه خواهش تبریزیان ود درخواست نمود ، که رحیمخان را از ایل بیگیگری برکنار گردانند ، و او را بند کرده ببازپرس و داوری کشند.
حاجیمیرزاابراهیمآقا سخن او را دنبال کرده گفت : اگر آن تاراج و کشتار با دستور دولت است پس این مجلس چیست ؟ . . . اگر بسرخود است پس چرا از رحیمخان بازخواست نمیکنند ؟ . . .
محتشمالسلطنه نمایندهی اتابک خواست پردهکشی کند چنین گفت : « تصور نشود که صدور اینگونه حرکات با اطلاع دولت باشد ایلات حالشان معلوم است . . . » سپس گفت : « سردار نصرت تبری میجود.» بازگفت : « البته وزارت داخله برحسب تکلیف خودشان اقدام خواهند نمود. »
حاجیسیدنصرالله بهواداری ازو برخاسته چنین گفت : « ساحت دولت از این چیزها منزه است . . . باد اصلاح راحتی الامکان از دولت بخواهد. »
ولی این پردهپوشیها سودی نداشت و سخن دامنه پیدا کرد ، و تقیزاده پس از سخنانی چنین گفت : « وزیران یا باین بیدادگریها چاره کنند یا همگی از کار کناره جویند. »
حاجیامامجمعهی خویی گفت اینکه میگویند بدولت بدگمان نباشیم چگونه شود ؟! . . . اهر که دارای چهارهزار خانوار است رحیمخان تا بحال کی مییاریست بآنجا تازد ؟!
این گفتگو از پسر رحیمخان و پافشاری وکلای آذربایجان عنوان داد که هر نمایندهای از آشوب شهر دیگری بنالد ، و بدینسان نامهای بسیاری از بیدادگران ، از کهنه و نو ، بمیان آید.
وکیلالتجار از آشفتگی خلخال و از بیدادگری شکراللهخان گله کرد. سیدحسین از بیدادگری سالارالدوله که این زمان تازه بکار برخاسته بود سخن راند. نمایندگان دیگری نامهای عمیدالسلطنهی تال و قوامالملک و حاجیآقامحسن را بمیان آوردند. متولیباشی بتهران آمده بود و نیازی بدادخواهی ازو بازنمیماند.
حاجیآقامحسن را که بطهران خواسته بودند تا قم آمده و از آنجا بازگشته بود. نمایندگان میپرسیدند : که دستور داد که از آنجا بازگردد ؟!.
این سخنان در پرده گله و دادخواهی و بدگویی از اتابک میبود. چه او را پاسخدهی این آشوبها و بیدادها میدانستند. امروز نخستین روزی بود که بیشتر نمایندگان ازو بدگویی و رنجیدگی مینمودند. محتشمالسلطنه بهریکی از اینها پاسخی میگفت و بهانهای یاد میکرد. لیکن هر کس میدانست ارزش آنها چیست.
بدینسان برای مجلس یکروز پرتکانی میگذشت. یک نشستی که با آن سستی و درماندگی آغاز یافته بود ، و با این تندی و سختگیری بپایان میرسید.
در اینمیان ستمدیدگان عراقی و شیرازی که بدادخواهی از حاجیآقامحسن و قوام در بهارستان بست مینشستند و کسان دیگری از تماشاچیان رو بمجلس آورده و بانبوهی ایستاده گوش باین سخنان میدادند. آنان نیز با این شور و سهش همبازی مینمودند.
همانروز چون مجلس بپایان رسید و نمایندگان و تماشاچیان با دلهای پرسهش پراکنده شدند ، داستان را بهمه جای تهران رسانیدند. ما هم دیدیم که نمایندگان آذربایجان این پیشامد مجلس و گفتگوهایی را که با بودن دستیار اتابک رفته بود ، به تبریز آگاهی داده درخواستند که بازارها بازشود. لیکن تبریزیان نپذیرفتند و انجمن روز آدینه تلگراف بس تندی به نمایندگان فرستاده ، ریختن زنان و بچگان بیدست و پای قرهداغ را بشهر ، و اینکه پسر رحیمخان تا یکفرسخی شهر آبادیها را چاپیده ، آگاهی داده ، در آن تلگراف چنین گفت : « میدانیم اتکال پسر رحیمخان بکجاست ؟ . . . »
این بود روز شنبه چون هنگام پسین مجلس برپا شد صنیعالدوله گفت : کارهای دیگر بماند ، از تبریز آگاهیهای ارجداری رسیده که باید در نسیت ویژهای خوانده شود. این را گفته با نمایندگان بپاخاستند و باطاق دیگری رفتند.
در آنجا چون تلگراف تبریز خوانده شد خروش از نمایندگان برخاست. بسیاری از ایشان بگریه پرداختند. چنین حالی در مجلس تا آن روز دیده نشده بود. همانا داستان اکرامالسطان را در آنجا هم بهمیان نیاوردند.
امروز گروه انبوهی از مردم ( پنجهزار تن بیشتر ) به بهارستان رو آورده بودند. گفتگوهای روز پنجشنبهی مجلس تهرانیان را شورانیده و برای همدردی با تبریز آماده گردانیده بود. اینان چون آگاهی از چگونگی میخواستند و بیتابی مینمودند ، نمایندگان همچنان خروشان و اشکریزان بسالون بازگشتند. بسیاری از تماشاچیان نیز میگریستند.
نمایندگان آذربایجان بسخن درآمدند. میرزافضلعلی گفت : دیگر گذشته از آنکه ما پرده پوشی کنیم. برادران و خواهران شما در آذربایجان دچار پنجهی بیدادند آیا شما چه میخواهید بکنید؟!.
حاجیمحمدآقا نالان گفت : آذربایجانیان چه گناهی کردهاند دویستوپنجاه تن از ایشان کشته شوند و شما در اینجا آسوده نشینید؟! . . . با اینحال دیگر ما چرا بمجلس میآییم؟! . . .
تقیزاده نالان گفت : من حال گفتن نمیدارم. شماچارهی این کار کنید.
بدینسان هرکسی سخن میگفت. آن دو دستگی که در میان نمایندگان میبود فراموش شده همگی جز یکدلی نمینمودند. پس از گقتگوهایی چهارتن از نمایندگان را حاجینصرالله ، مستشارالدوله ، حاجیمیرزاابراهیمآقا ، حاجیمحمداسماعیل ـ برگزیده بدربار نزد اتابک فرستادند که چگونگی را گفته پاسخ خواهند.
اتابک بپارک خود رفته بود. فرستادگان همراه محتشمالسلطنه روانهی آنجا شدند و با اتابک دیدار کرده چگونگی را گفتند. اتابک دلسوزی از خود نشانداده در زمان مخبرالسلطنه و محتشمالسلطنه را به دربار بنزد محمدعلیمیرزا فرستاد که چگونگی را باو آگاهی دهند و پاسخ بیاورند.
از آنسوی چون این چهارتن در بازگشت دیر کردند و مردم در بهارستان بیتابی مینمودند مجلس دوباره وثوقالدوله و حاجیمعینالتجار را برگزیده بدربار فرستاد. چون آنان نیز دیر کردند ، این بار میرزامحسن و سیدمحمدبهبهانی ( پسر شادروان بهبهانی ) را برگزیده گسیل داشتند. چون از اینان نیز آگهی نرسید حاجیامینالضرب را با کسانی روانه گردانیدند.
بدینسان فرستادگان پی هم میرفتند و تا چند ساعت از شب رفته مجلس برپا و مردم در بهارستان چشم براه میداشتند. محمدعلیمیرزا دستخطی دربارهی برداشتن بیوکخان از ایل بیگیگری قرهداغ و برکنار گردانیدن او از سرکردگی سواران بیرون فرستاد و دربارهی رحیمخان نوید بندکردن او را داد.
فرستادگان پس از چند ساعت درنگ با این دستخط و نوید بازگشتند. لیکن مجلس این را نپذیرفت و مردم سخت بهیاهو برخاستند ، مجلس چنین نهاد که پافشاری نموده سهچیز را از شاه بخواهد : یکی برکناری رحیمخان از کارهای دولتی و بندکردن او. دیگری برکناری پسر او از کارهای دولتی. سوم ایمنی تبریز و دلجویی از تبریزیان. پس از این نهش چون شب به نیمه رسیده بود خواستند پراکنده شوند. مردم خرسندی نمیدادند و جلوشان را میگرفتند و سرانجام تا فردا مهلت خواستند و بخانههای خود رفتند.
فردا یکشنبه چهارم خرداد ( ۱۳ ربیعالثانی ) ، در تهران یکی از روزهای پرهیاهوی تاریخی بود امروز تهرانیان بیاری تبریزیان بازارها را باز نکردند ، و از آغاز روز دسته بدسته رو بسوی بهارستان آورده در آن پیرامونها انبوه شدند. مجلس از آغاز روز برپا گردیده بروی درخواستای سهگانه ایستادگی نشان داد.
از دربار برویهکاری گفته بودند : با بودن علما و نمایندگان آذربایجان و کسانی از اعیان ، از تبریز دربارهی پیشامد جستجو رود : از اینرو نمایندگان دهگانهی آذربایجان و حاجیامینالضرب و حاجیمحمداسماعیل همراه دو سید و پسران ایشان آهنگ دربار کردند ، و در آنجا با امامجمعهی تهران و حاجیشیخفضلالله و پسر او شیخمهدی و ظلالسلطان و نایبالسلطنه و عضدالملک و اتابک و وزیران گردآمده فراهم نشستند.
نخست با اتابک گفتگوهایی رفت. سپس همگی به تلگرافخانهی عمارت گلستان رفتند و با تبریز بگفتگو پرداختند ( گفتگو را خواهیم آورد ).
مجلس همچنان برپا میبود و نتیجه را میبیوسیدند. از آنسوی مردم همگی اطاقهای مجلس و سراسر باغ بهارستان و جلوخان مجلس و خیابانها را پرکرده بودند ، و در هر گوشهای یک ملایی ، یا طلبه ، یا یکجوان فرنگ رفتهای ، یا یک آزادیخواهی ، بروی یک بلندی ایستاده بمردم سخن میراند. هر کس از دانستههای خود میگفت.
امروز تهرانیان در دشمنی با محمدعلیمیرزا اندازهی نشناختند و آنچه میدانستند و توانستند گفتند. امروز نام مادر او « امالخاقان » را بزنها انداختند و سخنانی را که در سیواند سال پیش دربارهی آن زن گفته شده بود ، سخنانیکه بنیادی جز پندار و گمان نمیداشت تازه گردانیدند.
یکمرد بافهم آذربایجانی که این زمان در تهران میزیسته و گاهی نامههایی بحاجیمهدیآقاکوزهکنانی مینوشته و برخی پیشامدها را میستوده ، یکی هم داستان امروز را ستوده است ، و من بهتر میدانم برخی از نوشتههای او را بیاورم.
مینویسد : « عمارت فوقانی و تحتانی و صحن و خیابانها از آدم مثل دریا موج میزد. چندانکه از جیب دستمال یا قوطی ، سیگار بیرون آوردن اشکال داشت. در آن فضای وسیع نفسها تنگ میشد.
در هر اطاق و هر مجمع و هر گوشه نطاقها ایستاده دست از جان شستند و آنچه در دل داشتند گفتند . . . محض جهت نمونه از چند فقره اشاره مینمایم :
« آخوندی میگفت : حضرات هرگاه خداوند روزی شما را قطع کند او را بندگی میکنید؟! . . . هرگاه پیغمبری عوض آنکه شما را براه راست دعوت نماید ، براه کج دلالت کند او را به پیغمبری قبول میکنید؟ گفتند : نه. گفت : هرگاه پادشاه مستبد و جابر و مخل آسایش رعیت باشد و به تباهی آن کوشد او را پادشاه میدانید؟! . . . گفتند نه. گفت مگر نمیدانید که پسر رحیمخان را خود شاه . . . تحریک و تعلیم داده که دمار از روزگار آذربایجان دربیاورد؟ . . . مردم داد زدند : ما هیچوقت چنین پادشاهی را نمیخواهیم.
یکنفر خانفرنگیمآب عینکی بپا ایستاده سرگذشت لوییشانزدهم را از سر تا پا خواند و سخن را تا آنجا رسانید که هفتاد گناه برو ثابت کردند و خودش و زنش را سر بریدند. مردم گفتند : فرانسه نباشد ایران باشد ، لوی شانزدهم نباشد محمدعلیشاه باشد ما حاضریم اینرا بمحاکمه بکشیم.
یکنفر طلبه بپا ایستاده گفت : حضرات میدانید ماها در اینمدت از دست سلاطین قاجاریه چها کشیدهایم؟!. سپس بنا کرد از فتحعلیشاه و محمدشاه گفتن. نوبت بناصرالدینشاه رسید از هر جا داد زدند خدا قبر او را پر از آتش کند. مظفرالدینشاه را رحمت و دعا گفتند. آخر گفت الآن در دست یکنفر خبیث گیر کردهایم. یکمرتبه صداها بلند شد ما چنین پادشاهی نمیخواهیم. ما پسر امالخاقان را نمیخواهیم.
یکخانی بپا ایستاده گفت : میدانید فرق مرده با زنده چیست؟ . . . مرده احساس درد نمیکند ، و اگر دست و اعضای او را ببرند درک نمیکند. اما زنده متألم میشود. سپس گفت ما ایرانیان مرده بودیم ولی اکنون زنده شدهایم و روح به بدن ما دمیده شده. برادران ما را در آذربایجان قتل و غارت میکنند مثل اینست که دست ما را میبرند ، و چشم ما را میکنند ، ما نباید تحمل کنیم.
میرزااحمدخان نامی گفت : ما فعلاً از شاه دو چیز میخواهیم : اول اینکه بزودی هرچه تماتر از تبریز ترضیه بیاورد. دوم اینکه رحیمخان را بما سپارد تا در جلو این عمارت او را بدار کشیم و الا باید خود شاه بدار کشیده شود. صداها بلند شده گفتند : حرف اینست.
در طهران بیست و یکباب مکتبخانه بطرح جدید است. شاگران تمامی آنها با عَلَم مخصوص وارد شده هر یکی در طرفی صف کشیده خطابهها خواندند. یکنفر بچهی دوازده ساله سرش را بلند کرده بوکلا که در تالار فوقانی بودند خطاب کرده گفت : « ای وکلای ملت ، ای بزرگان ما ، شما نگویید ما عمر خودمان را راندهایم و از ما گذشته آخر ما صغیریم و از دست ما هیچ چیز نمیآید شما را قسم میدهیم بخدا ما را در چنگ استبداد نگذارید. برای آیندهی ما فکری کنید » بیکمرتبه جماعت بگریه افتادند بحدی شیون شد که مثل روز عاشورا . . . »
تا اینجاست نوشتههای مرد آذربایجانی. بدینسان مردم با سخنرانی و خروش و گله و گریه روز میگزاردند ، و چشم براه بازگشت دو سید و نمایندگان آذربایجان از دربار میداشتند.
امروز زنان تهران نیز در خیزش پا در میان داشتند و چنانکه در حبلالمتین نوشته پانصد تن از ایشان در جلوخان بهارستان گردآمده بودند.
از آنسوی دو سید و نمایندگان اتابک و دیگران با تبریز در گفتگو میبودند. اتابک نظامالملک والی آذربایجان را هم بتلگرافخانه خواسته بود و تلگراف پایین را برای او فرستاد :
« خدمت جناب مستطاب اجل اکرمافخم آقای نظامالملک داماقبالهالعالی در این چند روزه اخبار موحشه از آذربایجان رسیده و از قرار تلگرافاتیکه از انجمن آذربایجان بوکلاء اینجا میرسد حرکات پسر رحیمخان در قتل و غارت موجب هیجان افکار عامه شده خیلی این فقرات باعث نغییر خاطر مبارک همایونی و موجب نگرانی اولیای دولت شده این است که امروز مخصوصاً با حضور حضرات حججالاسلام و وکلاء محترم آذربایجان بتلگرافخانهی گلستان حسبالامر حاضر شدهایم که اولاً از جناب مستطابعالی با حضور انجمن آذربایجان حقیقت واقعه را تحقیق نماییم که این تفصیل چیست و این شهرت قتل و غارت چه معنی دارد پسر رحیمخان حالا در کجاست و این اتفاقات در کجا واقع شده است البته باطراف تفصیل را فوراً تلگراف نمایید و ثانیاً چون حضرتعالی حاکم ولایت و مسئول نظم آنجا هستید هر اقدامی که لازم است برای رفع این غایله و قلع و قمع این فساد بنمایید و یا باید از دارالخلافه دستورالعمل بخواهید که از آن قرار مقرر شود و مجری فرمایید و بهمهی آقایان و اهالی اطمینان کامل بدهید که خاطر مقدس ملوکانه کاملاً آسایش رعایای خود را طالب و هرکس برای اغتشاش و سلب امنیت اقدامی کرد البته بمجازات خواهد رسید هرگز اهالی آذربایجان و انجمن آنجا تصوری غیر این ننموده و مطمئن بوده که وقت اولیای دولت مصروف راحت و امنیت آنها است و انشاءاللهتعالی نتایج خیریهی آن کاملاً مشهود خواهد شد. ( اتابیک اعظم )
همچنین نمایندگان آذربایجان بودن خودشان را در تلگرافخانهی گلستان همراه دو سید و دیگران و خواستی را که در میانه میبود بنمایندگان انجمن تبریز و سران آزادی آگاهی فرستادند.
از تبریز نظامالملک پاسخ داده تاخت و تاز پسر رحیمخان ، و خشمناکی مردم را از پیشامد بازنمود ، اتابک دربارهی پسر رحیمخان دستور پایین را داد :
در باب پسر رحیمخان و حرکات خلافکارانهی او که اشعار فرموده بودید خیلی مایهی تغییر و تعجب گردید زحمت اظهار میدارد که پسر رحیمخان از ایل و سوار خود معزول و حسبالامر اقدس اعلیارواحنافداه بکدخداها و بجاهای لازم تلگراف مؤکد بفرستید که مشارالیه معزول است و برای ایل و سوار هم هرطور خود حضرتعالی صلاح میدانید ترتیب سرکرده و رئیس بدهید و چون نظم آذربایجان بر عهدهی حضرتعالی است و همیشه قشون آذربایجان کمک جاهای دیگر بودهاند نمیتوان گفت که محتاج باستمداد خارج است خود جناب مستطابعالی بهرطور میتوانید برای پراکندن این اشرار و رفع اغتشاش و استقرار نظم اقدامات لازمهی سریعه خواهید نمود که ولایت منظم و مردم آسوده و تشکر اهالی باولیای دولت علیه برسد خود رحیمخان هم در دارالخلافه توقیف و پسر او را به تبریز جلب نموده و حبس فرمایید و از جزئیات قتل و غارت که واقع شده راپورت کاملی ارسال بفرمایید تا بعرض برسد حکم آن مقرر شود. ( اتابیک اعظم )
نظامالملک پیشنهاد کرد که بجای رحیمخان پسرعموی او کریمخان رشیدالدوله بایلبیگیگری قرهداغ و بسرکردگی سواران آنجا گمارده شود. از تهران پیشنهاد را پذیرفته نوید دادند که رشیدالملک را هرچه زودتر بفرستند.
نتیجهی این گفتگوها آن شد که نظامالملک با شتاب سپاهی پدیدآورد و بقرهداغ بسر بیوکخان فرستد ، ما نیز آنرا خواهیم آورد ، لیکن چنانکه گفتیم اینها جز رویهکاری نمیبود. راستی آنست که محمدعلیمیرزا در برابر مردم ایستادگی نتوانسته ناگزیر میشد پسر رحیمخان را از کاریکه خواستی کرد بازدارد.
چگونگی آنکه دربار از یکماه پیش نقشهای برای برانداختن مشروطه و مجلس ، بدینسان کشیده بوده که بدستاویز مشروطه و مشروعه دوتیرگی بمیانهی ملایان ، و بدستیاری آنان بمیان مردم اندازد ، و از اینراه مجلس را سست و ناتوان گرداند ، و در همان هنگام از یکسو در تهران با دست قزاق و سوار رحیمخان و دستههای دیگر مجلس را بسته سران مشروطهخواهان را بگیرد و از یکسو در آذربایجان پسر رحیمخان را با سوار قرهداغ بسر تبریز فرستاده در آنجا هم انجمن را بسته پیشروان را دستگیر گرداند . . .
این نقشه را همانا از آغاز رسیدن اتابک کشیده ، و چنانکه دانسته شد میخواستهاند روز سیام و یا سیویکم اردیبهشت ( ۸ یا ۹ ربیعالثانی ) بکار بندند. لیکن چند چیز جلو آنرا گرفت.
۱ ـ برخاستن تبریزیان و بیداری و آمادگی آنان. چنانکه گفتیم تبریزیان خود بدولت بدگمان میبودند ، و در اینمیان کسانی از نمایندگان آذربایجان که دانسته نیست از چه راهی ، از دور ، بودن یکچنین نقشهای را دریافته بودند نامه نوشته تبریزیان را بیاگاهانیدند و بآن خیزش برانگیختند. اگرچه برخاستن تبریزیان بنام طلبیدن قانوناساسی بود و بدگمانی که میداشتند جز در پیرامون آن قانون نمیبود. لیکن خیزش ایشان این سود را نیز دربرداشت که بیدار و هوشیار باشند و ناگهگیر[۱] نگردند.
۲ ـ برخاستن سالارالدوله که در همین روزها رخ داد. این شاهزادهی سبکسر که داستانش را خواهیم آورد بطلب تاج و تخت برخاست و چنانکه خواهیم دید کاری نتوانست لیکن برخاستن او محمدعلیمیرزا را ترسانید و نقشهی او را بهم زد.
۳ ـ جنبش همگانی تهران و ایستادگی دارالشوری. همین فشار و ایستادگی او را ناگزیر گردانید که بیکبار از نقشهی خود چشم بپوشد و پسر رحیمخان را بجای خود بازگرداند.
اکنون دانسته میشد که آن خیزش تبریز ، و شور و خروش بیستواند روزهی تبریزیان ، و آن آمادگیها که آزادیخواهان آنجا نشان دادند ، بسیار بجا میبوده. نمایندگان آذربایجان که با تلگراف آن ناخشنودیها را از برخاستن تبریزیان مینمودند کنون برگشته نامههای پوزشآمیز مینوشتند ، و از پیشامد سپاسگزاری مینمودند.
باری از این پیشامدها نقشه ناانجام ماند ، وکنون میبایست بیوکخان بجای خود بازگردد ، و برای پردهکشی ، رحیمخان از کارهای خود برکنار شود. لیکن مردم باین اندازه خرسندی نداده بند کردن رحیمخان و بلکه بدارکشیدن او را میخواستند و این بمحمدعلیمیرزا گران میافتاد و ایستادگی نشان میداد.
چون با نظامالملک و سران تبریز گفتگو بپایان رسید و دو سید و نمایندگان آذربایجان بمجس بازگشتند. اتابک بنزد شاه شتافت که نتیجه را بازگوید. تا هنگام پسین چشم براه میداشتند و چنانکه دیدیم مردم پرده دریها مینمودند. آنگاه حاجیمحتشمالسلطنه آمد و آگاهی آورد که شاه دستور داد و رحیمخان را گرفتند ، و اکنون در کشیکخانهی دربند است. مجلشس بآن خرسندی نداده خواستار شد که او را بعدلیه بیاورند و در آنجا همچون دیگر گناهکاران زنجیر به گردن در بند نگهدارند.
محمدعلیمیرزا تن در نمیداد ، و در میانه حاجیمحتشمالسلطنه و حاجیمخبرالسلطنه به پامبری آمد و رفت میکردند. نیز ظلالسلطان و اتابک ، آن یکی بدلجویی از آزادیخواهان و این یکی برویهکاری میانجیگری مینمودند.
از آنسوی مردم در بهارستان و آن پیرامونها بشور و هیاهو افزوده میگفتند باید رحیمخان را بیاورند و در اینجا بدار زنند. نیز داستانهای آصفالدوله و قوامالملک و حاجیآقامحسن را بمیان آورده کیفر آنان را میخواستند. همچنین قانوناساسی را میطلبیدند.
در تهران نیز واعظانی یا سخنرانانی ، از سیدمحمدرفیع و شیخعلیزرندی و دیگران پدید آمده و امروز پیاپی سخن میراندند.
هنگام شام هیاهوی مردم بجایی رسید که نخست تقیزاده و سپس طباطبایی بجلو پنجره آمده بجلوگیری از هیاهو کوشیدند و بمردم اندرزها گفتند.
یکی از پیشامدها آن بود که فردا چهاردهمربیعالثانی روز زایش محمدعلیمیرزا میبود و میبایست شب را چراغان و آتشبازی کنند و از امروز به « آذینبندی » پردازند. در این هیاهو مردم آنرا نپذیرفته آشکاره گفتند : « هنوز دانسته نیست این شاه باشد یا نه » ، و « آذینبندی » بانگ شاهنشاهی و دیگر ادارههای اروپایی را برچیده و شب نیز از آتشبازی دولتیان جلو گرفتند.
بدینسان روز بپایان رسید ، و چون تا نیمساعت از شب رفته نتیجه بدست نیامد مجلسیان مردم را بازگرداندند که فردا باز بیاند.
________________________________________
ـ ناگهگیر : غافلگیر[۱]
فردا دوشنبه در خانهی صنیعالدوله نشستی از نمایندگان برپا شده ، و فرمانفرما از سوی شاه آمده خواهش میکرد که رحیمخان در خانهی حاجبالدلوله بی بند و زنجیر نگه داشته شود. نمایندگان باین خرسندی ندادند و بر روی درخواست خود ایستادگی نمودند ، و چون نشست بهم خورد روانهی مجلس شدند.
مردم همچون دیروز ، بهارستان و آن پیرامونها را پر کرده میایستادند و همچون دیروز شور و خروش مینمودند. محمدعلیمیرزا ناگزیر بود گردن بدرخواست مجلس بگزارد. نزدیک به نیمروز فرمانفرما و محتشمالسلطنه بمجلس آمدند و دستخطی از محمدعلیمیرزا آوردند نزدیک باین : « فرمانفرما رحیمخان را بشما سپردیم او را زنجیر کرده نگهدارید و نگزارید بگریزد ». برای دلگرمی مردم چنین گفتند : « رحیمخان اکنون در عدلیه در بند است». کسانی باور نمیکردند و بعدلیه شتافتند و رحیمخان را در زنجیر تماشا کردند و بازگشتند.
این هنگام شادروان طباطبایی بجلو مردم آمده بایشان سخن راند که چون دولت با ما همراه گردید دیگر جایی برای بستن بازارها نماند. بروید بازارها را باز کنید درباره قانوناساسی نیز نوید انجام آنرا داد. مردم فرمانبرداری نموده و پراکنده شده بازارها را باز کردند.
از آنسوی در مجلس گفتگو از جشن آنروز بمیان آمد. نمایندگان خواستند گامی بدلجویی از شاه بردارند و چند تنی را برگزیده برای گفتن « مبارکباد » بدربار فرستادند. از آنسوی ببازاریان دستور دادند که بجای شب گذشته امشب را چراغان کنند.
بدینسان بار دیگر کشاکش با شکست دربار بپایان رسید : پس از پیشامد بهمنماه این بار دوم بود که کشاکش در میان دربار و مجلس برخاسته و بفیروزی مجلس انجام مییافت.
این خیزش تهران بیاری تبریز و گفتارهایی که در روزنامههای حبلالمتین و صوراسرافیل و دیگر جاها ، بنام سوگ و مویه بکشتگان قرهداغ ( یا بگفتهی خودشان « شهدای آذربایجان » ) نوشتند ، آوازش بشهرهای دیگر افتاد ، و در بسیاری از آنها بنام سوگواری بازارها را بستند و در مسجدها « ختم » گزاردند. در رشت همینکه روزنامههای تهران رسید ، تبریزیان آنجا پیش افتاده گریان و نالان و شیونکنان از میان بازار گذشته ، و با اینحال بانجمن آمده و در آنجا بروی خاکها نشسته بگریه پرداختند. بازاریان نیز دکانها را بسته بآنجا شتافتند ، و در حیاط انجمن چادر زده سه روز « ختم » داشتند. سپس ارمنیان در کلیسا دستگاه سوگواری چیدند. پس از آن طلبهها « ختم » گزاردند. بدینسان یکهفته با گریه و سوگ بسر میبردند و گفتارها میراندند و تلگرافها بتهران و تبریز میفرستادند. در قزوین نیز بازارها را بستند و در مسجد « ختم » برپا گردانیدند.
از آنسوی چون از این خیزش ، محمدعلیمیرزا ناگزیر شد از کارهای پسر رحیمخان بیزاری جوید ، و او را یک گردنکش نافرمانبرداری نشان دهد ، و چنانکه آوردیم اتابک در تلگراف خود بنظامالملک دستور دنبال کردن و گرفتن او را داد ، نظامالملک در تبریز از یکسو به نقیخانرشیدالملک حکمران اردبیل ، دستور تلگرافی فرستاد که با سوارانی که از شاهسونان و دیگران فراهم گرداند ، بقرهداغ شتابد و بیوکخان را دنبال کند و از یکسو بشاهزاده مقتدرالدوله فرمان داد که از سربازان و سواران شهر و پیرامونهای آن لشکری پدیدآورد و آهنگ قرهاغ کند.
نقیخان با شتاب خود را بقرهداغ رسانید و از اینسو مقتدرالدوله که بهمراهی انجمن و نظامالملک بسیج سپاه میکرد از روز شنبه دهم خرداد ( ۱۹ ربیعالثانی ) در کنار آجی چادرها افراشت و شجاعنظاممرندی باسواران خود باو پیوستند.
لیکن باینها نیازی نبود. زیرا همینکه نقشه برگشت و برحیمخان زنجیر زده شد بیوکخان خود از تاخت و تاراج دست کشیده بدیهی خود گریخت و سواران از سر او پراکندند ، حاجیفرامرزخان و ضرغامنظام که با سواران خود همراهی باوی کرده بودند بترس افتاده نامهای بمیانجیگری شجاعنظام برای انجمن فرستاده آمرزش و زینهار طبیدند.
از انجمن پاسخ نوشتند که اگر آنچه از دیهها بیغما بردهاند بدارندگان آنها بازگردانند و از ستمدیدگان دلجویی کنند و خود بسپاه مقتدرالدوله پیوندند گناههای گذشتهی ایشان آمرزیده خواهد شد. بدینسان آسیب پسر رحیمخان از میان برخاست.
در این روزها در تهران یکداستان خندهآوری نیز رخداد. چگونگی آنکه یکروز دیده شد یک آگهی ( اعلان ) در میدان توپخانه چسبانیده و در آن چنین نوشته شده : « ترکها روز دوشنبه در خیابان چراغ گاز در مسجد سراجالملک حاضر باشند . . . » مردم در شگفت شده ندانستند آنرا که چسبانیده و چه خواستی در میانست.
هرچه بود روز دوشنبه ( گویا همان دوشنبه پنجم خرداد که پس از نیمروز بازارها باز شد ) کسانی از آذربایجانیان برای دانستن چگونگی بمسجد سراجالملک رفتند. دانسته شد پیشرو و بنیادگزار میرزارحیمفالچی تبریزیست ، و گروهی نزدیک بیکصد و پنجاه تن از آذربایانیان گمنام ، از کهنه سربازان ممقان و آرونق که در تهران بصرافی پرداختندی و از فراشان درباری و از نوکرهای حاجبالدوله و مانند ای فراهم آمدهاند. از میرزارحیم ببازپرس پرداختند. او چنین سخن راند : « مقصود ما اتحاد است و اظهار غیرت ، من بعد هر کسی پشت سرما بد و ناسزا گوید باید با گلوله از دهانش بزنیم ، هر کسی بعلمای ما توهین کند همچنان. خوب حاجیمیرزاحسنآقا مجتهد ماست و باین شهر وارد شد ، چرا هیچکسی پیشواز نکرد؟! . . . چرا دستجمع بدیدنش نرفتیم؟ چند نفر وکلای تبریز آشکاره بابی و لامذهبند ، چرا آنها را بسزاشان نرسانیم؟ . . . این چه بیغیرتیست که یکنفر عراقی بچهترک را بکشد و ببرد؟! . پس غیرت ترکیت ما چه شده؟! »
دانسته شد درباریان میخواهند ، همچون زمان خودکامگی دشمنی و همچشمی میانهی عراقیان و آذربایجانیان بیندازند ، و بنام ترک و فارس اوباش را بکشاکشی برانگیزند ، و برای این کار میرزارحیمفالچی را که مرد نیرنگساز و بیآزرمی میبود برگزیدهاند. این داستان عنوانی بدست « متلکگویان » داد و برخی روزنامهها بشوخهایی برخاستند.
از روز سهشنبه ششم خرداد ( ۱۵ ربیعالثانی ) در تهران آرامش بود و مجلس که از پیشامدهای اخیر نیرو گرفته بود بکارهای خود میپرداخت. ولی در تبریز شورش همچنان پیش میرفت. روز دوشنبه پس از زنجیر کردن رحیمخان ، نمایندگان آذربایجان بتلگرافخانه آمده و چگونگی را آگاه داده باز خواستار گردیدند که بازارها باز شود و مردم پی کارهای خود روند. لیکن تبریزیان نپذیرفتند ، و با آنکه شانزده روز بود که از کار و پیشه دست کشیده و در آن چند گاه زیان بسیار دیده بودند بروی سخن خود ایستادگی نشام دادند و بتهران چنین پاسخ دادند که تا رسیدن قانوناساسی از تهران تلگرافخانه را رها نخواهیم کرد. بدینسان بگردآمدن در تلگرافخانه و شور و خروش روزانه پیشرفت دادند.
نظامالملک خواستار بود که در اینجا هم جشن و چراغانی ، بنام روز زایش محمدعلیمیرزا نموده شود ، ولی سردستگان نپذیرفتند ، و آنگاه بجشن و چراغانی دولتیان و توپ انداختن نیز خرسندی نداده جلو گرفتند.
در همان روزها یک کار ناستودهای از تبریزیان سرزد ، و آن آوردن میرزاآقااسپهانی به تبریز بود که اینزمان از استانبول بیرونش کرده بودند.
تبریزیان نام میرزاآقا را در میان پیشگامان مشروطهخواهی شنیده ، و داستان بیرون راندن او ازتهران و فرستادنش را بکلات در صدراعظمی عینالدوله ، کم یا بیش دانسته بودند ، و از اینرو ارج بسیار باو مینهادند ، و چون گفته میشد انگیزهی بیرون کردن او را از استانبول میرزارضاخانارفعالدوله سفیر ایران فراهم آورده ، در سایهی دشمنی که همگی آزادیخواهان با ارفعالدوله میداشتند و او را هواخواه روس و بدخواه ایران میشناختند ، بارج و جایگاه میرزاآقا افزودند و پیش خود او را یکی از گردان جهان آزادیخواهی پنداشتند ، و چون هنگام جوشش سهشها ، و رشتهی توانایی از دست فهم و اندیشه بیرون میبود ، در پاسداری و پذیرایی با او از اندازه بسیار دور افتادند ، و روزیکه او از راه مرند و صوفیان به تبریز میرسید ( گویا روز یازدهم خرداد ) نمایندگان و سران آزادی و انبوه آزادیخواهان و دستههای مردم ، تا پلآجی به پیشواز شتافتند ، و او ررا باشکوه بسیار بشهر آوردند ، و باین بس نکرده یک کس ناآزموده و ناشناختهای را همراز خود گردانیده در انجمن جادادند و همگی گوش بچرب زبانیهای او تیز کردند ، و خواهیم دید که چگونه از این رفتار خود پشیمان گردیدند.
در آن روزها یکی از خامیها اینگونه گرایشها باین کس میبود. راستی اینست که دستهی بزرگی بآزادی میکوشیدند و همین آرمان ایشان میبود. و از اینرو همینکه کسی را در آن کوشش همراه میدیدند امید راهنمایی بهوش و دانش او میبستند و سخت باو میگراییدند و از بس دلباختگی داشتند گمان فریبکاری و رویهکاری[۱] باو نمیبردند.
مثلاً طالبوف چون کتابی نوشته بود آن ارج را باو میدادند که بیآنکه خود آگاه باشد بنمایندگیش برگزیدند و تا دیرگاهی چشم براه آمدن او میداشتند و نامههای درخواست مینوشتند و با آنکه طالبوف اینزمان از اندیشههای پیش بازگشته و از مشروطهخواهی ایرانیان آزردگی نشان میداد ، اینان او را یک پیشوای گرانمایهای شمرده آرزوی آمدنش را میکشیدند.
بمیرزاملکمخان جایگاه بلندی داده و نامش را بسیار پاسدارانه میبردند و به پیامهایش ارج بسیار مینهادند.
سعدالدوله با اندک کاردانی و دلبستگی بمشروطه که نشان داده بود « ابوالمله » اش مینامیدند و آن جایگاه را بوی داده بودند که چون کناره جست از تبریز و رشت چندبار تلگراف کرده انگیزهی آنرا پرسیدند. اینها از سادهدرونی و از دلبستگی بسیاری میبود که بمشروطه و آزادی میداشتند.
در این روزها درتبریز کار نان سختتر گردیده و انجمن ناگزیر میبود که از یکسو هم بدیهداران فشار آورد و غله از آنان بخواهد ، و چون یکی از دیهداران در آذربایجان خود محمدعلیمیرزا و دیگری زنش میبودند بگماشتگان آنان نیز سختگیریها کردند. محمدعلیمیرزا در اینجا نیز سپر انداخته از اتابک بنظامالملک دستور رسید که غلههای او را بشهر آورده ببهای روزانه بفروشند. همچنین از زنشاه چنین دستوری بنمایندهاش رسید.
روز سهشنبه سیزدهم خرداد ( ۲۲ ربیعالثانی ) ، حاجیفرامرزخان و ضرغامنظام به لشکرگاه مقتدرالدوله آمده بزیر توپ پناهیده بودند. نمایندگان انجمن و کسانی از سردستگان بلشکرگاه رفتند که بآنان زینهار دهند و از زر توپ بیرون آوردند. یکدسته از دور اندیشان خرسندی نداده میگفتند : « اینان خون بیگناهان ریخته و با توده دشمنی نمودهاند میباید کیفر بینند » ولی بسیاری از نمایندگان و دیگران ازسست نهاد و زودباوری چنین میپنداشتند که شاه و اتابک براستی همراه شدهاند ، و این بود که میخواستند از گذشتهها چشم پوشند و از گناه آندو تن و پیروانشان درگذرند. یکی از خامیها این میبود که گناهکاران چون از در پوزش درمیآمدند و آمرزش مخواستند از آنها چشم میپوشیدند. بلکه فریب چربزبانیهاشان خورده آنانرا پشتیبانانی برای خود میپنداشتند ، که این کار از کسانیکه سررشتهی کارهای توده را در دست میدارند بسیار نابجاست.
با این امید و آرزو دوتن را از زیر توپ بیرون آورده شادیکنان شبانه بشهر رسانیدند. همان شب تلگرافی از ارومی رسید که مردم در آنجا بدو دسته شدهاند که یکدسته هوادار مجدالسلطنه و یکدسته بدخواه او میباشند و کشاکش میان این دو دسته سخت شده و مجدالسلطنه ناگزیر گردیده شهر را گزارده بدیه خود رود ،ولی آشوب در شهر چندان بوده که کونسول روس رنجیدگی نموده و از دولت خواستار ایمنی گردیده.
از این آگاهی پیشروان تکان خوردند و اندکی در پیرامون آن گفتگو رفت. ولی چون برخی از نمایندگان نمیبودند نتیجه گرفتن را برای فردا گزاردند ، و چون میخواستند پراکنده شوند که تلگرافهای دیگری رسیده داستان ماکو را آگاهی داد ( چنانکه آنرا خواهیم آورد ).
از این تلگرافها همگی اندوهگین گردیدند. گرفتاری قرهداغ بپایان نرسیده بود که یک گرفتاری سختتر دیگری در ماکو پیدا میشد ، و پسر رحیمخان نرفته اقبالالسلطنه جای او را میگرفت. این پیشامد ایستادگی دربار و پافشاری او را در دشمنی با مشروطه نشان میداد.
همان شبانه نمایندگان آذربایجان را در تهران بتلگرافخانه خواستند و چگونگی را بآنان آگاهی دادند. نمایندگان نوید دادند که فردا در دارالشوری پیشامد را بگفتگو گزارند. با این نوید از تلگرافخانه بیرون رفتند ، و از اینسو اینان پراکنده گردیده با دلهای پراندوه بخانههای خود رفتند.
________________________________________
ـ رویهکاری : ظاهرسازی[۱]
فردا نمایندگان انجمن و پیشروان آزادی زودتر از هر روز به تلگرافخانه آمده و در اطاقیکه برای خود برگزیده بودند فراهم نشسته ، و در پیرامون پیشامد ماکو بگفتگو پرداختند. ابن داستان دلگدازتر از آن قرهداغ میبود.
در اینهنگام در بیرون در حیاط تلگرافخانه یکداستان شگفتی پیش آمد. داستانی که هیچگاه گمان رودادنش نرفتی. چگونگی آنکه امروز انبوهی مردم در تلگرافخانه بیش از دیگر روزها میود. زیرا گذشته از شور و خروش قانونطلبی ، چنانکخ گفتیم ، این زمان در تبریز نان بسیار کمیافته میشد ، و این خود گرفتاری دیگری برای خاندانهای کمچیز میبود ، و از اینرو دستههایی از آنان رو بتلگرافخانه و توپخانه میآوردند که باشد چارهای اندیشند. زنهای تبریز در جنبش آزادیخواهی هیچگاه همبازی ننمودند. ولی در اینروزها سختی نان یکدسته از زنهای بینوا را نیز بمیان شورشیان میکشانید.
امروز این دسته انبوهتر از دیگر روزها میبودند و چنین رخ داد که حاجی قاسم اردبیلی که یکی از بازرگانان توانگر و دیهدار تبریز ، و بانبارداری بدنام میبود ، بتلگرافخانه آمد و چون از میان مردم میگذشت زنی یک تکه نان سیاهی را که در دست میداشت بحاجی نشان داده زبان بدشنام و نفرین بازکرد ، و باین بس نکرده دست بلند گردانیده چکی به پشت گردن او نواخت. همینکه دست این زن بلند گردید دیگران بر سر حاجی ریخته بیباکانه مشت و لگد و پشتگردنی بسیار زدند ، و چون کسی از مجاهدان یا از سردستگان برای جلوگیری نمیبود آزار بسیار رسانیدند. لکن در اینمیان کسانی از مجاهدان رسیده حاجیقاسم را از دست آنان گرفته نیمهجان بیکی از اطاقهای بالایی تلگرافخانه بردند و در آنجا نهانش کردند ، و میرزاغفارزنوزی برای آرام گردانیدن مردم بگفتاری پرداخت.
ولی مردم همچنان در شور و تلاش میبودند و کینهجویی میخواستند. در اینهنگام یکی از میان ایشان تیری بهوا انداخت و از آنسوی یکدسته از زنان که در بازارها نانی پیدا نکرده و با شیون و فریاد رو بتلگرافخانه آورده بودند فرا رسیدند. آن آواز تیر و این رسیدن زنان چنان تکانی بدستهی بینوایان و گرسنگان داد که دیگر جلوگیری نشدنی بود و کسانی از آنان باطاقها شتافته بجستن حاجیقاسم پرداختند ، و چون یافتند در زمان بحیاطش کشیدند و بیدریغ بمشت و لگد پرداختند و همچنان کشانکشان میبردند تا در دم خانهی نیرالسلطان ( خانهی پهلوی تلگرافخانه ) روان از تنش بیرون رفت. ولی مردم دست برنداشتند و تا بمیدان توپخانه برده و در آنجا وارونه آویزانش کردند ، و بیشرمی نیز دریغ نگفته یکی از اندامهایش را بریدند و بدهانش دادند.
از بس خشمناک و برآشفته میبودند کسی جلوگیری نمیتواست و نمییارست. بسیاری از آنان جستجوی حاجیمیرزارفیعخان ، دارندهی دیهها و انبارهای محمدعلیمیرزا را ، میکردند که همو را بگیرند و از پهلوی حاجیقاسم بیاویزند.
این پیشامد میرسانید ، که چنانکه در شورش فرانسه در پاریس رخداد ، گروه بیچیزان و پابرهنگان پیشآمدهاند و کمکم چیره میگردیدند ، و خود نشان آن بود که شورش ریشه دوانیده و اینست « خاصیت » خود را بیرون میآورد. این « خاصیت » شورش است که یک توده نخست دست بهم داده خود را از زیردست خودکامگان و درباریان بیرون آورند و سپس گروه بیچیزان و سختیکشان پیش آمده بکینهجویی از توانگران و خوشزیندگان پردازند. در پاریس دانتون و روبسپیر و هبر بجلو این گروه افتادند و به پشتیبانی آنها بود که بیکرشته کارهای هراسانگیز تاریخی برخاستند. در تبریز کسانی مانند دانتون و روبسپیر نبودند ، وگرنه در اینجا نیز « هراس » فرمانروا توانستی گردید.
بدینسان تبریز با شور و آشوب روز میگزاشت. در اینمیان از ماکو پیاپی تلگرافهای دادخواهی میرسید و چنانکه خواهیم آورد انجمن با تهران در گفتگو و سختگیری میبود.
اما قرهداغ ، رشیدالملک آنجا را ایمن گردانیده بود ، و روز دوشنبه نوزدهم خردا ( ۲۸ ربیعالثانی ) تلگرافی ازو رسید که مادر و عمه و برادر بیوکخان بلشکرگاه آمده و بستی نشستهاند و برای بیوکخان آمرزش و زینهار میخواهند. بیوکخان پشیمانی مینماید و بگردن میگیرد که آنچه تاراج کرده بمردم بازگرداند ، و خونبهای کشتگان را نیز دهد ، و پس از این دیگر نافرمانی بانجمن و توده ننماید.
این نقشه را برای فرونشاندن خشم مشروطه خواهان و رهانیدن بیوکخان کشیده بودند و راستی آنست که رشیدالملک خود از کارکنان دربار و از همدستان بیوکخان و دیگران میبود و با انجمن مشروطهخواهان دورویه راه میرفت.
در انجمن این تلگراف را بگفتگو آوردند و کسانی از نمایندگان باز سستنهادی نشان داده آیهی قرآن ( عفیاللهعماسلف ) خواندند ، و داستان از آغاز اسلام و از گذشتهای پیغمبر یاد کردند ، و نتیجه آن شد که پیشنهاد رشیدالملک را دربارهی زینهار دادن به بیوکخان و پیروانش پذیرفته ولی چنین نهادند که زنان و فرزندان او ، به نوا ، به تبریز فرستاده شود. نیز برای رسیدگی بتاراجها و بازگرفتن داراکهای روستاییان فرستادگانی از تبریز روانهی قرهداغ شوند ، و بهمینسان برای رشیدالملک آگاهی و دستور فرستادند.
بدینسان داستان قرهداغ بپایان آمد و بیوکخان بیآنکه کیفری بیند رها گردید. رشید الملک زنان او را بتبریز نفرستاد. فرستادگانی که از تبریز رفتند آنان نیز کارهای چندانی نتوانستند و پس از دیرگاهی بازگردیدند.
اما شورش تبریز و بستگی بازار تا چند روز دیگر همچنان برپا میبود ، سردستگان مردم را رام گردانیدند و به بازکردن بازار واداشتند. این شورش که ما آنرا « شورش اردیبهشت » نام نهادیم ، و چنانکه دیدیم یکماه بیشتر در میان میبود ، یکی از پیشامدهای بزرگ تاریخ مشروطه بشمار است. این خود نمونهایست که اندازهی دلبستگی مردم بمشروطه تا چه اندازه میبود و چگونه در راه آن زیان و آسیب را بخود هموار میگردانیدند.
این پیشامد گذشته از نتیجههای دیگر این سود را داشت که باستواری و نیرومندی دستهی مجاهدان افزود ، و چنانکه دیدیم پس از داستان تاخت و تاراج پسر رحیمخان و گفتگوی آنکه بشهر خواهد درآمد ، پاسبانی شهر را اینان بگردن گرفتند که شبانه دستهدسته در کوچهها میگردیدند و پاسبانی مینمودند. از این گذشته در نتیجهی بیمی که بشهر میرفت اینان بداشتن تفنگ و فشنگ ، بیشتر کوشیدند و افزار جنگ فزونتر بسیجیدند. چون سردستگان بخردی میداشتند از هر پیشامدی سود جسته به پیشرفت کار خود میکوشیدند.
این گفتار را در اینجا بپایان میرسانیم تا داستان جدا کردن ملایانرا از توده که در اینهنگام در تهران در کار رودادن میبود در گفتار جداگانه بیاوریم.