نظامی (مخزن الاسرار)/خیز ووداعی بکن ایام را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (مخزن الاسرار) (خیز ووداعی بکن ایام را) از نظامی |
' |
خیز ووداعی بکن ایام را | از پس دامن فکن این دام را | |
مملکتی بهتر ازین ساز کن | خوشتر ازین حجره دری باز کن | |
چون دل و چشمت به ره آورد سر | ناله و اشکی به ره آورد بر | |
تا به یکی نم که برین گل زنی | لاف ولی نعمتی دل زنی | |
گر شتری رقص کن اندر رحیل | ورنه میفکن دبه در پای پیل | |
چونکه ترا محرم یک موی نیست | جز به عدم رای زدن روی نیست | |
طبع نوازان و ظریفان شدند | با که نشینی که حریفان شدند | |
گرچه بسی طبع لطیفی کند | با تن تنها که حریفی کند | |
به که بجوید دل پرهیزناک | روشنی آب درین تیره خاک | |
تا نرسد تفرقه راه پیش | تفرقه کن حاصل معلوم خویش | |
رخت رها کن که گران رو کسی | کز سبکی زود به منزل رسی | |
بر فلک آی ار طلب دل کنی | تا تو درین خاک چه حاصل کنی | |
چون شدهای بسته این دامگاه | رخنه کنش تا به در افتی به راه | |
کاین خط پیوسته بهم در چو میم | ره ندهد تا نکنندش دو نیم | |
زخمه گه چرخ منقط مباش | از خط این دایره در خط مباش | |
گر ز خط روز و شب افزون شوی | از خط این دایره بیرون شوی | |
تا نکنی جای قدم استوار | پای منه در طلب هیچکار | |
در همه کاری که گرائی نخست | رخنه بیرون شدنش کن درست | |
شرط بود دیده به ره داشتن | خویشتن از چاه نگهداشتن | |
رخنه کن این خانه سیلاب ریز | تا بودت فرصت راه گریز | |
روبه یک فن نفس سگ شنید | خانه دو سوراخ به واجب گزید | |
واگهیش نه که شود راه گیر | دوده این گنبد روباه گیر | |
این چه نشاطست کزو خوشدلی | غافلی از خود که ز خود غافلی | |
عهد چنان شد که درین تنگنای | تنگدل آیی و شوی باز جای | |
گر شکنی عهد الهی کنون | جان تو از عهده کی آید برون | |
راه چنان رو که ز جان دیدهای | بر دو جهان زن که جهان دیدهای | |
زیر مبین تا نشوی پایه ترس | پس منگر تا نشوی سایه ترس | |
توشه ز دین بر که عمارت کمست | آب ز چشم آر که ره بی نمست | |
هم به صدف ده گهر پاک را | با زره و با زرهان خاک را | |
دور فلک چون تو بسی یار کشت | دست قویتر ز تو بسیار کشت | |
بوالعجبی ساز درین دشمنی | تاش زمانی به زمین افکنی | |
او که درین پایه هنر پیشه نیست | از سپر و تیغ وی اندیشه نیست | |
مار مخوان کاین رسن پیچ پیچ | با کشش عشق تو هیچست هیچ | |
در غم این شیشه چه باید نشست | کش بیکی باد توانی شکست | |
سیم کشان کاتش زر کشتهاند | دشمن خود را به شکر کشتهاند | |
تا بتوان از دل دانش فروز | دشمن خود را به گلی کش چو روز |