مثنوی معنوی/شکایت قاضی از آفت قضا و جواب گفتن نایب او را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر دوم مثنوی (شکایت قاضی از آفت قضا و جواب گفتن نایب او را) از مولوی |
' |
قاضیی بنشاندند و میگریست | گفت نایب قاضیا گریه ز چیست | |
این نه وقت گریه و فریاد تست | وقت شادی و مبارکباد تست | |
گفت اه چون حکم راند بیدلی | در میان آن دو عالم جاهلی | |
آن دو خصم از واقعهی خود واقفند | قاضی مسکین چه داند زان دو بند | |
جاهلست و غافلست از حالشان | چون رود در خونشان و مالشان | |
گفت خصمان عالماند و علتی | جاهلی تو لیک شمع ملتی | |
زانک تو علت نداری در میان | آن فراغت هست نور دیدگان | |
وان دو عالم را غرضشان کور کرد | علمشان را علت اندر گور کرد | |
جهل را بیعلتی عالم کند | علم را علت کژ و ظالم کند | |
تا تو رشوت نستدی بینندهای | چون طمع کردی ضریر و بندهای | |
از هوا من خوی را وا کردهام | لقمههای شهوتی کم خوردهام | |
چاشنیگیر دلم شد با فروغ | راست را داند حقیقت از دروغ |