مثنوی معنوی/دعوی کردن آن شخص کی خدای تعالی مرا نمیگیرد به گناه و جواب گفتن شعیب علیه السلام مرورا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر دوم مثنوی (دعوی کردن آن شخص کی خدای تعالی مرا نمیگیرد به گناه و جواب گفتن شعیب علیه السلام مرورا) از مولوی |
' |
آن یکی میگفت در عهد شعیب | که خدا از من بسی دیدست عیب | |
چند دید از من گناه و جرمها | وز کرم یزدان نمیگیرد مرا | |
حق تعالی گفت در گوش شعیب | در جواب او فصیح از راه غیب | |
که بگفتی چند کردم من گناه | وز کرم نگرفت در جرمم اله | |
عکس میگویی و مقلوب ای سفیه | ای رها کرده ره و بگرفته تیه | |
چند چندت گیرم و تو بیخبر | در سلاسل ماندهای پا تا بسر | |
زنگ تو بر توت ای دیگ سیاه | کرد سیمای درونت را تباه | |
بر دلت زنگار بر زنگارها | جمع شد تا کور شد ز اسرارها | |
گر زند آن دود بر دیگ نوی | آن اثر بنماید ار باشد جوی | |
زانک هر چیزی بضد پیدا شود | بر سپیدی آن سیه رسوا شود | |
چون سیه شد دیگ پس تاثیر دود | بعد ازین بر وی که بیند زود زود | |
مرد آهنگر که او زنگی بود | دود را با روش همرنگی بود | |
مرد رومی کو کند آهنگری | رویش ابلق گردد از دودآوری | |
پس بداند زود تاثیر گناه | تا بنالد زود گوید ای اله | |
چون کند اصرار و بد پیشه کند | خاک اندر چشم اندیشه کند | |
توبه نندیشد دگر شیرین شود | بر دلش آن جرم تا بیدین شود | |
آن پشیمانی و یا رب رفت ازو | شست بر آیینه زنگ پنج تو | |
آهنش را زنگها خوردن گرفت | گوهرش را زنگ کم کردن گرفت | |
چون نویسی کاغد اسپید بر | آن نبشته خوانده آید در نظر | |
چون نویسی بر سر بنوشته خط | فهم ناید خواندنش گردد غلط | |
کان سیاهی بر سیاهی اوفتاد | هر دو خط شد کور و معنیی نداد | |
ور سیم باره نویسی بر سرش | پس سیه کردی چو جان پر شرش | |
پس چه چاره جز پناه چارهگر | ناامیدی مس و اکسیرش نظر | |
ناامیدیها بپیش او نهید | تا ز درد بیدوا بیرون جهید | |
چون شعیب این نکتهها با وی بگفت | زان دم جان در دل او گل شکفت | |
جان او بشنید وحی آسمان | گفت اگر بگرفت ما را کو نشان | |
گفت یا رب دفع من میگوید او | آن گرفتن را نشان میجوید او | |
گفت ستارم نگویم رازهاش | جز یکی رمز از برای ابتلاش | |
یک نشان آنک میگیرم ورا | آنک طاعت دارد و صوم و دعا | |
وز نماز و از زکات و غیر آن | لیک یک ذره ندارد ذوق جان | |
میکند طاعات و افعال سنی | لیک یک ذره ندارد چاشنی | |
طاعتش نغزست و معنی نغز نی | جوزها بسیار و در وی مغز نی | |
ذوق باید تا دهد طاعات بر | مغز باید تا دهد دانه شجر | |
دانهی بیمغز کی گردد نهال | صورت بیجان نباشد جز خیال |