مثنوی معنوی/جستن آن درخت کی هر که میوهی آن درخت خورد نمیرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (جستن آن درخت کی هر که میوهی آن درخت خورد نمیرد) از مولوی |
' |
گفت دانایی برای داستان | که درختی هست در هندوستان | |
هر کسی کز میوهی او خورد و برد | نی شود او پیر نی هرگز بمرد | |
پادشاهی این شنید از صادقی | بر درخت و میوهاش شد عاشقی | |
قاصدی دانا ز دیوان ادب | سوی هندوستان روان کرد از طلب | |
سالها میگشت آن قاصد ازو | گرد هندوستان برای جست و جو | |
شهر شهر از بهر این مطلوب گشت | نی جزیره ماند و نی کوه و نی دشت | |
هر که را پرسید کردش ریشخند | کین کی جوید جز مگر مجنون بند | |
بس کسان صفعش زدند اندر مزاح | بس کسان گفتند ای صاحبفلاح | |
جست و جوی چون تو زیرک سینهصاف | کی تهی باشد کجا باشد گزاف | |
وین مراعاتش یکی صفع دگر | وین ز صفع آشکارا سختتر | |
میستودندش بتسخر کای بزرگ | در فلان اقلیم بس هول و سترگ | |
در فلان بیشه درختی هست سبز | بس بلند و پهن و هر شاخیش گبز | |
قاصد شه بسته در جستن کمر | میشنید از هر کسی نوعی خبر | |
بس سیاحت کرد آنجا سالها | میفرستادش شهنشه مالها | |
چون بسی دید اندر آن غربت تعب | عاجز آمد آخر الامر از طلب | |
هیچ از مقصود اثر پیدا نشد | زان غرض غیر خبر پیدا نشد | |
رشتهی اومید او بگسسته شد | جستهی او عاقبت ناجسته شد | |
کرد عزم بازگشتن سوی شاه | اشک میبارید و میبرید راه |