عطار (غزلیات)/چون لبش درج گهر باز کند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (چون لبش درج گهر باز کند) از عطار |
' |
چون لبش درج گهر باز کند | عقل را حاملهی راز کند | |
یارب از عشق شکر خندهی او | طوطی روح چه پرواز کند | |
هیچ کس زهره ندارد که دمی | صفت آن لب دمساز کند | |
تیرباران همهی شادی دل | غم آن غمزهی غماز کند | |
راست کان ترک پریچهره چو صبح | زلف شبرنگ ز رخ باز کند | |
نتوان گفت که هندوی بصر | از چه زنگی دل آغاز کند | |
ناز او چون خوشم آید نکند | ور کند ناز به صد ناز کند | |
ماه رویت چو ز رخ درتابد | ذره را با فلک انباز کند | |
همه ذرات جهان را رخ تو | همچو خورشید سرافراز کند | |
وه که دیوانگی عشق تو را | عقل پر حیله چه اعزاز کند | |
ماه در دق و ورم مانده و باز | بر امید تو تک و تاز کند | |
گفته بودی که برو ور نروی | زلف من کشتن تو ساز کند | |
سر نپیچم اگر از هر سر موی | سر زلف تو سرانداز کند | |
به سخن گرچه منم عیسی دم | جزع تو دعوی ایجاز کند | |
عنبر زلف تو عطارم کرد | واطلس روی تو بزار کند |