عطار (غزلیات)/هر که صید چون تو دلداری شود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (هر که صید چون تو دلداری شود) از عطار |
' |
هر که صید چون تو دلداری شود | عاجزی گردد گرفتاری شود | |
هر که خار مژهی تو بنگرد | هر گلی در چشم او خاری شود | |
باز چون گلبرگ روی تو بدید | بی شکش هر خار گلزاری شود | |
شیر دل پیش نمکدان لبت | چون به جان آید جگر خواری شود | |
گر لبت در ابر خندد همچو برق | ابر تا محشر شکرباری شود | |
در طواف نقطهی خالت ز شوق | چرخ سرگردان چو پرگاری شود | |
مس اگرچه زر تواند شد ولیک | وصف خط تو چو بسیاری شود | |
پیش سرسبزی خطت زاشتیاق | زر کند بدرود و زنگاری شود | |
سرفرازی کو سر زلف تو دید | تا بجنبد سرنگونساری شود | |
میل زلف تو به ترسایی است از آنک | گه چلیپا گاه زناری شود | |
گو بیا و مذهب زلف تو گیر | هر که میخواهد که دینداری شود | |
گر فروشی بر من غمکش جهان | هر سر مویم خریداری شود | |
هر که او دلزنده عشق تو نیست | گر همه مشک است مرداری شود | |
نیست آسان هیچ کار عشق تو | زان به تن بردن چو دشواری شود | |
پی چو گم کردند کار عشق را | عاشقی کو کز پی کاری شود | |
عشق را هرگز نماند رونقی | هر کسی گر صاحباسراری شود | |
صد هزاران قطره گردد ناپدید | تا یکی زان در شهواری شود | |
چون کسی را بوی نبود زین حدیث | کی شود ممکن که عطاری شود |