عطار (غزلیات)/هر که را عشق تو سرگردان کرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (هر که را عشق تو سرگردان کرد) از عطار |
' |
هر که را عشق تو سرگردان کرد | هرگزش چارهی آن نتوان کرد | |
چارهی عشق تو بیچارگی است | هر که بیچاره نشد تاوان کرد | |
سر به فرمان بنهد خورشیدش | هر که یک ذره تو را فرمان کرد | |
چون به زیبایی آن داری تو | این چنین عاشق زارم آن کرد | |
چشم خونریز تو از غمزهی تیز | چشم این سوخته خونافشان کرد | |
چه کنی قصد به خونم که دلم | خویش را پیش رخت قربان کرد | |
جان عطار تو خود میدانی | که هوایت ز میان جان کرد |