عطار (غزلیات)/نام وصلش به زبان نتوان برد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (نام وصلش به زبان نتوان برد) از عطار |
' |
نام وصلش به زبان نتوان برد | ور کسی برد ندانم جان برد | |
وصل او گوهر بحری است شگرف | ره بدو مینتوان آسان برد | |
دوش سرمست درآمد ز درم | تا قرار از من سرگردان برد | |
زلف کژ کرد و برافشاند دلم | برد شکلی که چنان نتوان برد | |
دل من تا که خبر بود مرا | راه دزدیده بدو پنهان برد | |
زلف چوگان صفتش در صف کفر | گوی از کوکبهی ایمان برد | |
از فلک نرگس او نرد دغا | قرب صد دست به یک دستان برد | |
ذرهای پرتو خورشید رخش | آفتاب از فلک گردان برد | |
لمعهای لعل خوشاب لب او | رونق لاله و لالستان برد | |
گفتم ای جان و جهان جان عزیز | کس ازین بادیهی هجران برد | |
گفت جان در ره ما باز و بدانک | آن بود جان که ز تو جانان برد | |
دل عطار چو این نکته شنید | جان بدو داد و به جان فرمان برد |