عطار (غزلیات)/طمع وصل تو مجالم نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (طمع وصل تو مجالم نیست) از عطار |
' |
طمع وصل تو مجالم نیست | حصه زین قصه جز خیالم نیست | |
در فراق تو تشنه میمیرم | کز لبت قطرهای زلالم نیست | |
تو چو شمعی و من چو پروانه | با تو بودن بههم مجالم نیست | |
دور میباشم از جمال تو زانک | طاقت آن چنان جمالم نیست | |
میزیم با فراق و میگویم | که تمنای آن وصالم نیست | |
گرچه وصل تو هست کار محال | کار بیرون ازین محالم نیست | |
اگرم وصل تو نخواهد بود | سر هیچی به هیچ حالم نیست | |
بی خودم کن که خود به خود تو بسی | زانکه من تا خودم کمالم نیست | |
گر بسوزیم بند بند چو شمع | دمی از سوختن ملالم نیست | |
من به بال و پر تو میپرم | که دمی بر تو پر و بالم نیست | |
ور مرا بی تو پر و بالی هست | آن پر و بال جز وبالم نیست | |
تا جگر گوشهی خودت خواندم | گر جگر میخورم حلالم نیست | |
شرح درد تو چون دهد عطار | زانکه یارای این مقالم نیست |