عطار (غزلیات)/شعله زد شمع جمال او ز دولتخانهای
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (شعله زد شمع جمال او ز دولتخانهای) از عطار |
' |
شعله زد شمع جمال او ز دولتخانهای | گشت در هر دو جهان هر ذرهای پروانهای | |
ای عجب هر شعلهای از آفتاب روی او | گشتت زنجیری و در هر حلقهای دیوانهای | |
هر که با هر حلقه در دنیا نیفتاد آشنا | همچو حلقه تا ابد بر در بود بیگانهای | |
نیک در هر حلقه او را باز میباید شناخت | ورنه گردد بر تو آن هر حلقهای بتخانهای | |
در درون چاه و زندانش بدان و انس گیر | زانکه نه گلشن بود پیوسته نه کاشانهای | |
یا اگر هر دم به نوعی نیز بینی آن جمال | تو یقین میدان که آن گنجی است در ویرانهای | |
ور به یک صورت فرو ریزی چو گلبرگی ز بار | کی رسد دریا به تو، تو مست از پیمانهای | |
قفل عشقش کی گشایی گر کلیدی نبودت | هر دم از انسی نو و دردی نوش دندانهای | |
من چهگویم چون درین دریا دو عالم محو شد | شبنمی را کی رسد از پیشگه پروانهای | |
هر که خواهد داد از وصلش سر مویی خبر | در حقیقت آن سخن دانی که چیست افسانهای | |
از مسما کس نخواهد یافت هرگز شمهای | گر به تو اسمی رسد واجب بود شکرانهای | |
گر جزین چیزی که میگویم طلب داری دمی | تا ابد در دام مانی از برای دانهای | |
شبنمی را فهم کی در بحر بی پایان رسد | گر نمیفهمش بود باشد قوی مردانهای | |
چون رسد آن نم بدو جاوید در پی باشدش | تا کند هم چون خودش از فر خود فرزانهای | |
یک سر سوزن ندیدی روی دولت ای فرید | ده زبان تا چند خواهی بود همچون شانهای |