عطار (غزلیات)/سرمست به بوستان برآمد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (سرمست به بوستان برآمد) از عطار |
' |
سرمست به بوستان برآمد | از سرو و ز گل فغان برآمد | |
با حسن نظارهی رخش کرد | هر گل که ز بوستان برآمد | |
نرگس چو بدید چشم مستش | مخمور ز گلستان برآمد | |
چون لاله فروغ روی او یافت | دلسوخته شد ز جان برآمد | |
سوسن چو ز بندگی او گفت | آزاده و ده زبان برآمد | |
بگذشت به کاروان چو یوسف | فریاد ز کاروان برآمد | |
از شیرینی خندهی اوست | هر شور که از جهان برآمد | |
وز سر تیزی غمزهی اوست | هر تیر که از کمان برآمد | |
کردم شکری طلب ز تنگش | از شرم رخش چنان برآمد | |
کز روی چو گلستانش گویی | صد دستهی ارغوان برآمد | |
خورشید رخ ستاره ریزش | از کنگرهی عیان برآمد | |
از یک یک ذرهی دو عالم | ماهی مه از آسمان برآمد | |
در خود نگریستم بدان نور | نقشیم به امتحان برآمد | |
یک موی حجاب در میان بود | چون موی تنم از آن برآمد | |
در حقه مکن مرا که کارم | زان حقهی درفشان برآمد | |
از هر دو جهان کناره کردم | اندوه تو از میان برآمد | |
هر مرغ که کرد وصفت آغاز | آواره ز آشیان برآمد | |
زیرا که به وصفت از دو عالم | آوازهی بی نشان برآمد | |
در وصف تو شد فرید خیره | وز دانش و از بیان برآمد |