عطار (غزلیات)/زین درد کسی خبر ندارد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (زین درد کسی خبر ندارد) از عطار |
' |
زین درد کسی خبر ندارد | کین درد کسی دگر ندارد | |
تا در سفر اوفکند دردم | میسوزم و کس خبر ندارد | |
کور است کسی که ذرهای را | بیند که هزار در ندارد | |
چه جای هزار و صد هزار است | یک ذره چو پا و سر ندارد | |
چندان که شوی به ذرهای در | مندیش که ره دگر ندارد | |
چون نامتناهی است ذره | خواجه سر این سفر ندارد | |
آن کس گوید که ذرهخرد است | کو دیدهی دیدهور ندارد | |
چون دیده پدید گشت خورشید | از ذره بزرگتر ندارد | |
از یک اصل است جمله پیدا | اما دل تو نظر ندارد | |
در ذره تو اصل بین که ذره | از ذره شدن خبر ندارد | |
اصل است که فرع مینماید | زان اصل کسی گذر ندارد | |
عطار اگر زبون فرغ است | جان چشم زاصل بر ندارد |