عطار (غزلیات)/خبرت هست که خون شد جگرم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (خبرت هست که خون شد جگرم) از عطار |
' |
خبرت هست که خون شد جگرم | وز می عشق تو چون بی خبرم | |
زآرزوی سر زلف تو مدام | چون سر زلف تو زیر و زبرم | |
نتوان گفت به صد سال آن غم | کز سر زلف تو آمد به سرم | |
میتپم روز و شب و میسوزم | تا که بر روی تو افتد نظرم | |
خود ز خونابهی چشمم نفسی | نتوانم که به تو در نگرم | |
گر به روز اشک چو در میبارم | میبر آید دل پر خون ز برم | |
چون نبینم نظری روی تو من | به تماشای خیال تو درم | |
گر نخوردی غم این سوخته دل | غم عشق تو بخوردی جگرم | |
چند گویی که تو خود زر داری | پشت گرمی تو غمت را چه خورم | |
دور از روی تو گر درنگری | پشت گرمی است ز روی چو زرم | |
روی عطار چو زر زان بشکست | که زری نیست به وجه دگرم |