عطار (غزلیات)/جانا بسوخت جان من از آرزوی تو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (جانا بسوخت جان من از آرزوی تو) از عطار |
' |
جانا بسوخت جان من از آرزوی تو | دردم ز حد گذشت ز سودای روی تو | |
چندین حجاب و بنده به ره بر گرفتهای | تا هیچ خلق پی نبرد راه کوی تو | |
چون مشک در حجاب شدی در میان جان | تا ناقصان عشق نیابند بوی تو | |
گشتی چو گنج زیر طلسم جهان نهان | تا جز تو هیچکس نبرده ره به سوی تو | |
در غایت علوی تو ارواح پست شد | کو دیدهای که در نظر آرد علوی تو | |
در وادی غم تو دل مستمند ما | خالی نبود یک نفس از جستجوی تو | |
بسیار جست و جوی توکردم که عاقبت | عمرم رسید و می نرسد گفت و گوی تو | |
از بس که انتظار تو کردم به روز و شب | عطار را بسوخت دل از آرزوی تو |