عطار (غزلیات)/ای زلف تو دام و دانه خالت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (ای زلف تو دام و دانه خالت) از عطار |
' |
ای زلف تو دام و دانه خالت | هر صید که میکنی حلالت | |
خورشید دراوفتاده پیوست | در حلقهی دام شب مثالت | |
همچون نقطی سیه پدیدار | بر چهرهی آفتاب خالت | |
دل فتنهی طرهی سیاهت | جان تشنهی چشمهی زلالت | |
از عالم حسن دایه لطف | آورده به صد هزار سالت | |
رخ زرد و کبود جامه خورشید | سرگشتهی ذرهی وصالت | |
تو خفته و اختران همه شب | مبهوت بمانده در جمالت | |
تو ماه تمامی و عجب آنک | انگشت نمای شد هلالت | |
مرغی عجبی که مینگنجد | در صحن سپهر پر و بالت | |
چون در تو توان رسید چون کس | هرگز نرسید در خیالت | |
پی گم کردی چنانکه هرگز | کس پی نبرد به هیچ حالت | |
خواهد که بسی بگوید از تو | عطار ولی بود ملالت |