عطار (غزلیات)/ای دل اندر عشق غوغا چون کنی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (ای دل اندر عشق غوغا چون کنی) از عطار |
' |
ای دل اندر عشق غوغا چون کنی | خویش را بیهوده رسوا چون کنی | |
آنچه کل خلق نتوانست کرد | تو محالاندیش تنها چون کنی | |
دم مزن خون میخور و صفرا مکن | پشهای با باد صفرا چون کنی | |
تو همی خواهی که دانی سر عشق | کس بدین سر نیست دانا چون کنی | |
چون تو اندر عشق او پنهان شدی | سر عشقش آشکارا چون کنی | |
چون تبرا نیستت از خویشتن | پس به عشق او تولا چون کنی | |
عشق را سرمایهای باید شگرف | پس تو بی سرمایه سودا چون کنی | |
چون تو را هر دم حجابی دیگر است | چشم جان خویش بینا چون کنی | |
چون به یک قطره دلت قانع ببود | جان خود را کل دریا چون کنی | |
غرق دریا گرد و ناپیدا بباش | خویش را زین بیش پیدا چون کنی | |
چون تو سایه باشی و او آفتاب | پیش او خود را هویدا چون کنی | |
هر که او پیداست درصد تفرقه است | چون نباشی جمع آنجا چون کنی | |
چون نکردی خویش را امروز جمع | میندانم تا که فردا چون کنی | |
مذهب عطار گیر و نیست شو | هستی خود را محابا چون کنی |