عطار (غزلیات)/آنچه با من میکند سودای تو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (آنچه با من میکند سودای تو) از عطار |
' |
آنچه با من میکند سودای تو | میکشم چون نیست کس همتای تو | |
با خیالی آمد از خجلت هلال | پیش بدر عارض زیبای تو | |
بر گشاید کار هر دو کون را | یک گره از زلف عنبرسای تو | |
تو ز خون پوشیده قوس قامتم | از خدنگ نرگس رعنای تو | |
هیچ کارم نیست جز جان کاستن | بر امید لعل جانافزای تو | |
جای آن داری که صد صد را کشند | لیک بر یک جای یک یک جای تو | |
تو چو شمعی وین جهان و آن جهان | راست چون پروانه ناپروای تو | |
کی رسم من بی سر و پا در تو زانک | بی سر و پای است سر تا پای تو | |
صد هزاران قرن باید خورد خون | تا توانم کرد یکدم رای تو | |
کی توانم پخت سودای تو من | هست سودای تو بر بالای تو | |
گر شود هر ذره صد دوزخ مدام | هم نگردد پخته یک سودای تو | |
دم فرو بست از سخن اینجا فرید | تا کند غواصی دریای تو |