سعدی (غزلیات 1)/هر که با یار آشنا شد گو ز خود بیگانه باش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات 1) (هر که با یار آشنا شد گو ز خود بیگانه باش) از سعدی |
' |
هر که با یار آشنا شد گو ز خود بیگانه باش | تکیه بر هستی مکن در نیستی مردانه باش | |
کی بود جای ملک در خانهی صورت پرست | رو چو صورت محو کردی با ملک همخانه باش | |
پاک چشمان را ز روی خوب دیدن منع نیست | سجده کایزد را بود گو سجده گه بتخانه باش | |
گر مرید صورتی در صومعه زنار بند | ور مرایی نیستی در میکده فرزانه باش | |
خانه آبادان درون باید نه بیرون پر نگار | مرد عارف اندرون را گو برون دیوانه باش | |
عاشقی بر خویشتن چون پیله گرد خویشتن | ورنه بر خود عاشقی جانباز چون پروانه باش | |
سعدیا قدری ندارد طمطراق خواجگی | چون گهر در سنگ زی چون گنج در ویرانه باش |