سعدی (غزلیات 1)/آن به که چون منی نرسد در وصال دوست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات 1) (آن به که چون منی نرسد در وصال دوست) از سعدی |
' |
آن به که چون منی نرسد در وصال دوست | تا ضعف خویش حمل کند بر کمال دوست | |
رشک آیدم ز مردمک دیده بارها | کاین شوخ دیده چند ببیند جمال دوست | |
پروانه کیست تا متعلق شود به شمع | باری بسوزدش سبحات جلال دوست | |
ای دوست روزهای تنعم به روزه باش | باشد که در فتد شب قدر وصال دوست | |
دور از هوای نفس، که ممکن نمیشود | در تنگنای صحبت دشمن، مجال دوست | |
گر دوست جان و سر طلبد ایستادهایم | یاران بدین قدر بکنند احتمال دوست | |
خرم تنی که جان بدهد در وفای یار | اقبال در سری که شود پایمال دوست | |
ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست | در پیش دشمنان نتوان گفت حال دوست | |
بسیار سعدی از همه عالم بدوخت چشم | تا مینمایدش همه عالم خیال دوست |