سعدی (غزلیات)/یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم) از سعدی |
' |
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم | گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم | |
چو التماس برآمد هلاک باکی نیست | کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم | |
ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح | بر آفتاب که امشب خوشست با قمرم | |
ندانم این شب قدرست یا ستاره روز | تویی برابر من یا خیال در نظرم | |
خوشا هوای گلستان و خواب در بستان | اگر نبودی تشویش بلبل سحرم | |
بدین دو دیده که امشب تو را همیبینم | دریغ باشد فردا که دیگری نگرم | |
روان تشنه برآساید از وجود فرات | مرا فرات ز سر برگذشت و تشنهترم | |
چو میندیدمت از شوق بیخبر بودم | کنون که با تو نشستم ز ذوق بیخبرم | |
سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست | به غیر شمع و همین ساعتش زبان ببرم | |
میان ما بجز این پیرهن نخواهد بود | و گر حجاب شود تا به دامنش بدرم | |
مگوی سعدی از این درد جان نخواهد برد | بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم |