سعدی (غزلیات)/یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود) از سعدی |
' |
یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود | کو را به سر کشته هجران گذری بود | |
آن دوست که ما را به ارادت نظری هست | با او مگر او را به عنایت نظری بود | |
من بعد حکایت نکنم تلخی هجران | کان میوه که از صبر برآمد شکری بود | |
رویی نتوان گفت که حسنش به چه ماند | گویی که در آن نیم شب از روز دری بود | |
گویم قمری بود کس از من نپسندد | باغی که به هر شاخ درختش قمری بود | |
آن دم که خبر بودم از او تا تو نگویی | کز خویشتن و هر که جهانم خبری بود | |
در عالم وصفش به جهانی برسیدم | کاندر نظرم هر دو جهان مختصری بود | |
من بودم و او نی قلم اندر سر من کش | با او نتوان گفت وجود دگری بود | |
با غمزه خوبان که چو شمشیر کشیدست | در صبر بدیدم که نه محکم سپری بود | |
سعدی نتوانی که دگر دیده بدوزی | کان دل بربودند که صبرش قدری بود |