سعدی (غزلیات)/یار من آن که لطف خداوند یار اوست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (یار من آن که لطف خداوند یار اوست) از سعدی |
' |
یار من آن که لطف خداوند یار اوست | بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست | |
دریای عشق را به حقیقت کنار نیست | ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست | |
در عهد لیلی این همه مجنون نبودهاند | وین فتنه برنخاست که در روزگار اوست | |
صاحب دلی نماند در این فصل نوبهار | الا که عاشق گل و مجروح خار اوست | |
دانی کدام خاک بر او رشک میبرم | آن خاک نیکبخت که در رهگذار اوست | |
باور مکن که صورت او عقل من ببرد | عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست | |
گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند | ما را نظر به قدرت پروردگار اوست | |
اینم قبول بس که بمیرم بر آستان | تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست | |
بر جور و بی مرادی و درویشی و هلاک | آن را که صبر نیست محبت نه کار اوست | |
سعدی رضای دوست طلب کن نه حظ خویش | عبد آن کند که رای خداوندگار اوست |