سعدی (غزلیات)/گرم قبول کنی ور برانی از بر خویش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (گرم قبول کنی ور برانی از بر خویش) از سعدی |
' |
گرم قبول کنی ور برانی از بر خویش | نگردم از تو و گر خود فدا کنم سر خویش | |
تو دانی ار بنوازی و گر بیندازی | چنان که در دلت آید به رای انور خویش | |
نظر به جانب ما گر چه منتست و ثواب | غلام خویش همیپروری و چاکر خویش | |
اگر برابر خویش به حکم نگذاری | خیال روی تو نگذاردم از برابر خویش | |
مرا نصیحت بیگانه منفعت نکند | که راضیم که قفا بینم از ستمگر خویش | |
حدیث صبر من از روی تو همان مثلست | که صبر طفل به شیر از کنار مادر خویش | |
رواست گر همه خلق از نظر بیندازی | که هیچ خلق نبینی به حسن و منظر خویش | |
به عشق روی تو گفتم که جان برافشانم | دگر به شرم درافتادم از محقر خویش | |
تو سر به صحبت سعدی درآوری هیهات | زهی خیال که من کردهام مصور خویش | |
چه بر سر آید از این شوق غالبم دانی | همان چه مورچه را بر سر آمد از پر خویش |