سعدی (غزلیات)/کس از این نمک ندارد که تو ای غلام داری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (کس از این نمک ندارد که تو ای غلام داری) از سعدی |
' |
کس از این نمک ندارد که تو ای غلام داری | دل ریش عاشقان را نمکی تمام داری | |
نه من اوفتاده تنها به کمند آرزویت | همه کس سر تو دارد تو سر کدام داری | |
ملکا مها نگارا صنما بتا بهارا | متحیرم ندانم که تو خود چه نام داری | |
نظری به لشکری کن که هزار خون بریزی | به خلاف تیغ هندی که تو در نیام داری | |
صفت رخام دارد تن نرم نازنینت | دل سخت نیز با او نه کم از رخام داری | |
همه دیدهها به سویت نگران حسن رویت | منت آن کمینه مرغم که اسیر دام داری | |
چه مخالفت بدیدی که مخالطت بریدی | مگر آن که ما گداییم و تو احتشام داری | |
بجز این گنه ندانم که محب و مهربانم | به چه جرم دیگر از من سر انتقام داری | |
گله از تو حاش لله نکنند و خود نباشد | مگر از وفای عهدی که نه بردوام داری | |
نظر از تو برنگیرم همه عمر تا بمیرم | که تو در دلم نشستی و سر مقام داری | |
سخن لطیف سعدی نه سخن که قند مصری | خجلست از این حلاوت که تو در کلام داری |