سعدی (غزلیات)/چو نیست راه برون آمدن ز میدانت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (چو نیست راه برون آمدن ز میدانت) از سعدی |
' |
چو نیست راه برون آمدن ز میدانت | ضرورتست چو گوی احتمال چوگانت | |
به راستی که نخواهم بریدن از تو امید | به دوستی که نخواهم شکست پیمانت | |
گرم هلاک پسندی ورم بقا بخشی | به هر چه حکم کنی نافذست فرمانت | |
اگر تو عید همایون به عهد بازآیی | بخیلم ار نکنم خویشتن به قربانت | |
مه دوهفته ندارد فروغ چندانی | که آفتاب که میتابد از گریبانت | |
اگر نه سرو که طوبی برآمدی در باغ | خجل شدی چو بدیدی قد خرامانت | |
نظر به روی تو صاحب دلی نیندازد | که بیدلش نکند چشمهای فتانت | |
غلام همت شنگولیان و رندانم | نه زاهدان که نظر میکنند پنهانت | |
بیا و گر همه بد کردهای که نیکت باد | دعای نیکان از چشم بد نگهبانت | |
به خاک پات که گر سر فدا کند سعدی | مقصرست هنوز از ادای احسانت |