سعدی (غزلیات)/هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش) از سعدی |
' |
هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش | من بیکار گرفتار هوای دل خویش | |
هرگز اندیشه نکردم که تو با من باشی | چون به دست آمدی ای لقمه از حوصله بیش | |
این تویی با من و غوغای رقیبان از پس | وین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش | |
همچنان داغ جدایی جگرم میسوزد | مگرم دست چو مرهم بنهی بر دل ریش | |
باور از بخت ندارم که تو مهمان منی | خیمه پادشه آن گاه فضای درویش | |
زخم شمشیر غمت را ننهم مرهم کس | طشت زرینم و پیوند نگیرم به سریش | |
عاشقان را نتوان گفت که بازآی از مهر | کافران را نتوان گفت که برگرد از کیش | |
منم امروز و تو و مطرب و ساقی و حسود | خویشتن گو به در حجره بیاویز چو خیش | |
من خود از کید عدو باک ندارم لیکن | کژدم از خبث طبیعت بزند سنگ به نیش | |
تو به آرام دل خویش رسیدی سعدی | می خور و غم مخور از شنعت بیگانه و خویش | |
ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبند | من چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش |