سعدی (غزلیات)/ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی) از سعدی |
' |
ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی | طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی | |
وفای عهد نمودی دل سلیم ربودی | چو خویشتن به تو دادم تو میل بازگرفتی | |
نه دست عهد گرفتی که پای وصل بدارم | به چشم خویش بدیدم خلاف هر چه بگفتی | |
هزار چاره بکردم که همعنان تو گردم | تو پهلوانتر از آنی که در کمند من افتی | |
نه عدل بود نمودن خیال وصل و ربودن | چرا ز عاشق مسکین هم اولش ننهفتی | |
تو قدر صحبت یاران و دوستان نشناسی | مگر شبی که چو سعدی به داغ عشق بخفتی |