سعدی (غزلیات)/مپرس از من که هیچم یاد کردی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (مپرس از من که هیچم یاد کردی) از سعدی |
' |
مپرس از من که هیچم یاد کردی | که خود هیچم فرامش مینگردی | |
چه نیکوروی و بدعهدی که شهری | غمت خوردند و کس را غم نخوردی | |
چرا ما با تو ای معشوق طناز | به صلحیم و تو با ما در نبردی | |
نصیحت میکنندم سردگویان | که برگرد از غمش بی روی زردی | |
نمیدانند کز بیمار عشقت | حرارت بازننشیند به سردی | |
ولیکن با رقیبان چارهای نیست | که ایشان مثل خارند و تو وردی | |
اگر با خوبرویان مینشینی | بساط نیک نامی درنوردی | |
دگر با من مگوی ای باد گلبوی | که همچون بلبلم دیوانه کردی | |
چرا دردت نچیند جان سعدی | که هم دردی و هم درمان دردی |