سعدی (غزلیات)/من با تو نه مرد پنجه بودم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (من با تو نه مرد پنجه بودم) از سعدی |
' |
من با تو نه مرد پنجه بودم | افکندم و مردی آزمودم | |
دیدم دل خاص و عام بردی | من نیز دلاوری نمودم | |
در حلقه کارزارم انداخت | آن نیزه که حلقه میربودم | |
انگشتنمای خلق بودم | و انگشت به هیچ برنسودم | |
عیب دگران نگویم اینبار | کاندر حق خویشتن شنودم | |
گفتم که برآرم از تو فریاد؛ | فریاد! که نشنوی؛ چه سودم؟ | |
از چشم عنایتم مینداز | کاول به تو چشم برگشودم | |
گر سر برود فدای پایت | مرگ آمدنیست دیر و زودم | |
امروز چنانم از محبت | کآتش به فلک رسید و دودم | |
وآن روز که سر برآرم از خاک | مشتاق تو همچنان که بودم |