سعدی (غزلیات)/من این طمع نکنم کز تو کام برگیرم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (من این طمع نکنم کز تو کام برگیرم) از سعدی |
' |
من این طمع نکنم کز تو کام برگیرم | مگر ببینمت از دور و گام برگیرم | |
من این خیال نبندم که دانهای به مراد | میان این همه تشویش دام برگیرم | |
ستادهام به غلامی گرم قبول کنی | و گر نخواهی کفش غلام برگیرم | |
مرا ز دست تو گر منصفی و گر ظالم | گریز نیست که دل زین مقام برگیرم | |
ز فکرهای پریشان و بارهای فراق | که بر دلست ندانم کدام برگیرم | |
گرم هزار تعنت کنی و طعنه زنی | من آن نیم که ره انتقام برگیرم | |
گرم جواز نباشد به بارگاه قبول | و گر مجال نباشد که کام برگیرم | |
از این قدر نگریزم که بوسی از دهنت | اگر حلال نباشد حرام برگیرم |