سعدی (غزلیات)/فراق را دلی از سنگ سختتر باید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (فراق را دلی از سنگ سختتر باید) از سعدی |
' |
فراق را دلی از سنگ سختتر باید | مرا دلیست که با شوق بر نمیآید | |
هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم | بیا و گر همه دشنام میدهی شاید | |
اگر چه هر چه جهانت به دل خریدارند | منت به جان بخرم تا کسی نیفزاید | |
بکش چنان که توانی که بنده را نرسد | خلاف آن چه خداوندگار فرماید | |
نه زنده را به تو میلست و مهربانی و بس | که مرده را به نسیمت روان بیاساید | |
مپرس کشته شمشیر عشق را چونی | چنان که هر که ببیند بر او ببخشاید | |
پدر که چون تو جگرگوشه از خدا میخواست | خبر نداشت که دیگر چه فتنه میزاید | |
توانگرا در رحمت به روی درویشان | مبند و گر تو ببندی خدای بگشاید | |
به خون سعدی اگر تشنهای حلالت باد | تو دیر زی که مرا عمر خود نمیپاید |