سعدی (غزلیات)/رها نمیکند ایام در کنار منش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (رها نمیکند ایام در کنار منش) از سعدی |
' |
رها نمیکند ایام در کنار منش | که داد خود بستانم به بوسه از دهنش | |
همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق | بدان همیکند و درکشم به خویشتنش | |
ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف | که مبلغی دل خلقست زیر هر شکنش | |
غلام قامت آن لعبتم که بر قد او | بریدهاند لطافت چو جامه بر بدنش | |
ز رنگ و بوی تو ای سروقد سیم اندام | برفت رونق نسرین باغ و نسترنش | |
یکی به حکم نظر پای در گلستان نه | که پایمال کنی ارغوان و یاسمنش | |
خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز | که برکند دل مرد مسافر از وطنش | |
عزیز مصر چمن شد جمال یوسف گل | صبا به شهر درآورد بوی پیرهنش | |
شگفت نیست گر از غیرت تو بر گلزار | بگرید ابر و بخندد شکوفه بر چمنش | |
در این روش که تویی گر به مرده برگذری | عجب نباشد اگر نعره آید از کفنش | |
نماند فتنه در ایام شاه جز سعدی | که بر جمال تو فتنهست و خلق بر سخنش |