سعدی (غزلیات)/رفیق مهربان و یار همدم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (رفیق مهربان و یار همدم) از سعدی |
' |
رفیق مهربان و یار همدم | همه کس دوست میدارند و من هم | |
نظر با نیکوان رسمیست معهود | نه این بدعت من آوردم به عالم | |
تو گر دعوی کنی پرهیزگاری | مصدق دارمت والله اعلم | |
و گر گویی که میل خاطرم نیست | من این دعوی نمیدارم مسلم | |
حدیث عشق اگر گویی گناهست | گناه اول ز حوا بود و آدم | |
گرفتار کمند ماه رویان | نه از مدحش خبر باشد نه از ذم | |
چو دست مهربان بر سینه ریش | به گیتی در ندارم هیچ مرهم | |
بگردان ساقیا جام لبالب | بیاموز از فلک دور دمادم | |
اگر دانی که دنیا غم نیرزد | به روی دوستان خوش باش و خرم | |
غنیمت دان اگر دانی که هر روز | ز عمر مانده روزی میشود کم | |
منه دل بر سرای عمر سعدی | که بنیادش نه بنیادیست محکم | |
برو شادی کن ای یار دل افروز | چو خاکت میخورد چندین مخور غم |