سعدی (غزلیات)/دل دیوانگیم هست و سر ناباکی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (دل دیوانگیم هست و سر ناباکی) از سعدی |
' |
دل دیوانگیم هست و سر ناباکی | که نه کاریست شکیبایی و اندهناکی | |
سر به خمخانه تشنیع فرو خواهم برد | خرقه گو در بر من دست بشوی از پاکی | |
دست در دل کن و هر پرده پندار که هست | بدر ای سینه که از دست ملامت چاکی | |
تا به نخجیر دل سوختگان کردی میل | هر زمان بسته دلی سوخته بر فتراکی | |
انت ریان و کم حولک قلب صاد | انت فرحان و کم نحوک طرف باکی | |
یا رب آن آب حیاتست بدان شیرینی | یا رب آن سرو روانست بدان چالاکی | |
جامهای پهنتر از کارگه امکانی | لقمهای بیشتر از حوصله ادراکی | |
در شکنج سر زلف تو دریغا دل من | که گرفتار دو مارست بدین ضحاکی | |
آه من باد به گوش تو رساند هرگز | که نه ما بر سر خاکیم و تو بر افلاکی | |
الغیاث از تو که هم دردی و هم درمانی | زینهار از تو که هم زهری و هم تریاکی | |
سعدیا آتش سودای تو را آبی بس | باد بی فایده مفروش که مشتی خاکی |