سعدی (غزلیات)/دانمت آستین چرا پیش جمال میبری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (دانمت آستین چرا پیش جمال میبری) از سعدی |
' |
دانمت آستین چرا پیش جمال میبری | رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری | |
معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر | کبر رها نمیکند کز پس و پیش بنگری | |
آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم | سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری | |
غایت کام و دولتست آن که به خدمتت رسید | بنده میان بندگان بسته میان به چاکری | |
روی به خاک مینهم گر تو هلاک میکنی | دست به بند میدهم گر تو اسیر میبری | |
هر چه کنی تو برحقی حاکم و دست مطلقی | پیش که داوری برند از تو که خصم و داوری | |
بنده اگر به سر رود در طلبت کجا رسد | گر نرسد عنایتی در حق بنده آن سری | |
گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود | میروی و مقابلی غایب و در تصوری | |
جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان | گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری | |
سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان | ملک یمین خویش را گر بکشی چه غم خوری |