سعدی (غزلیات)/حناست آن که ناخن دلبند رشتهای
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (حناست آن که ناخن دلبند رشتهای) از سعدی |
' |
حناست آن که ناخن دلبند رشتهای | یا خون بی دلیست که دربند کشتهای | |
من آدمی به لطف تو دیگر ندیدهام | این صورت و صفت که تو داری فرشتهای | |
وین طرفهتر که تا دل من دردمند توست | حاضر نبوده یک دم و غایب نگشتهای | |
در هیچ حلقه نیست که یادت نمیرود | در هیچ بقعه نیست که تخمی نکشتهای | |
ما دفتر از حکایت عشقت نبستهایم | تو سنگ دل حکایت ما درنوشتهای | |
زیب و فریب آدمیان را نهایتست | حوری مگر نه از گل آدم سرشتهای | |
از عنبر و بنفشه تو بر سر آمدست | آن موی مشک بوی که در پای هشتهای | |
من در بیان وصف تو حیران بماندهام | حدیست حسن را و تو از حد گذشتهای | |
سر مینهند پیش خطت عارفان پارس | بیتی مگر ز گفته سعدی نبشتهای |