سعدی (غزلیات)/بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول) از سعدی |
' |
بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول | من گوش استماع ندارم لمن یقول | |
تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق | جایی دلم برفت که حیران شود عقول | |
آخر نه دل به دل رود انصاف من بده | چونست من به وصل تو مشتاق و تو ملول | |
یک دم نمیرود که نه در خاطری ولیک | بسیار فرق باشد از اندیشه تا وصول | |
روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم | پروانه را چه حاجت پروانه دخول | |
گنجشک بین که صحبت شاهینش آرزوست | بیچاره در هلاک تن خویشتن عجول | |
نفسی تزول عاقبه الامر فی الهوی | یا منیتی و ذکرک فی النفس لایزول | |
ما را بجز تو در همه عالم عزیز نیست | گر رد کنی بضاعت مزجاه ور قبول | |
ای پیک نامه بر که خبر میبری به دوست | یالیت اگر به جای تو من بودمی رسول | |
دوران دهر و تجربتم سر سپید کرد | وز سر به در نمیرودم همچنان فضول | |
سعدی چو پای بند شدی بار غم ببر | عیار دست بسته نباشد مگر حمول |