سعدی (غزلیات)/با جوانی سرخوشست این پیر بی تدبیر را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (با جوانی سرخوشست این پیر بی تدبیر را) از سعدی |
' |
با جوانی سرخوشست این پیر بی تدبیر را | جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را | |
من که با مویی به قوت برنیایم ای عجب | با یکی افتادهام کو بگسلد زنجیر را | |
چون کمان در بازو آرد سروقد سیمتن | آرزویم میکند کماج باشم تیر را | |
میرود تا در کمند افتد به پای خویشتن | گر بر آن دست و کمان چشم اوفتد نخجیر را | |
کس ندیدست آدمیزاد از تو شیرینتر سخن | شکر از پستان مادر خوردهای یا شیر را؟ | |
روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست | نقد را باش ای پسر کفت بود تأخیر را | |
ای که گفتی دیده از دیدار بت رویان بدوز | هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را | |
زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار | پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را | |
سعدیا در پای جانان گر به خدمت سر نهی | همچنان عذرت بباید خواستن تقصیر را |