سعدی (غزلیات)/ای مرهم ریش و مونس جانم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (ای مرهم ریش و مونس جانم) از سعدی |
' |
ای مرهم ریش و مونس جانم | چندین به مفارقت مرنجانم | |
ای راحت اندرون مجروحم | جمعیت خاطر پریشانم | |
گویند بدار دستش از دامن | تا دست بدارد از گریبانم | |
آن کس که مرا به باغ میخواند | بی روی تو میبرد به زندانم | |
وین طرفه که ره نمیبرم پیشت | وز پیش تو ره به در نمیدانم | |
یک روز به بندگی قبولم کن | روز دگرم ببین که سلطانم | |
ای گلبن بوستان روحانی | مشغول بکردی از گلستانم | |
زان روز که سرو قامتت دیدم | از یاد برفت سرو بستانم | |
آن در دورسته در حدیث آمد | وز دیده بیوفتاد مرجانم | |
گویند صبور باش از او سعدی | بارش بکشم که صبر نتوانم | |
ای کاش که جان در آستین بودی | تا بر سر مونس دل افشانم |