سعدی (غزلیات)/ای صورتت ز گوهر معنی خزینهای
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (ای صورتت ز گوهر معنی خزینهای) از سعدی |
' |
ای صورتت ز گوهر معنی خزینهای | ما را ز داغ عشق تو در دل دفینهای | |
دانی که آه سوختگان را اثر بود | مگذار نالهای که برآید ز سینهای | |
زیور همان دو رشته مرجان کفایتست | وز موی در کنار و برت عنبرینهای | |
سر درنیاورم به سلاطین روزگار | گر من ز بندگان تو باشم کمینهای | |
چشمی که جز به روی تو بر میکنم خطاست | وان دم که بی تو میگذرانم غبینهای | |
تدبیر نیست جز سپر انداختن که خصم | سنگی به دست دارد و ما آبگینهای | |
وان را روا بود که زند لاف مهر دوست | کز دل به درکند همه مهری و کینهای | |
سعدی به پاکبازی و رندی مثل نشد | تنها در این مدینه که در هر مدینهای | |
شعرش چو آب در همه عالم چنان شده | کز پارس میرود به خراسان سفینهای |