سعدی (غزلیات)/آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد) از سعدی |
' |
آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد | نه دل من که دل خلق جهانی دارد | |
به تماشای درخت چمنش حاجت نیست | هر که در خانه چنو سرو روانی دارد | |
کافران از بت بیجان چه تمتع دارند | باری آن بت بپرستند که جانی دارد | |
ابرویش خم به کمان ماند و قد راست به تیر | کس ندیدم که چنین تیر و کمانی دارد | |
علت آنست که وقتی سخنی میگوید | ور نه معلوم نبودی که دهانی دارد | |
حجت آنست که وقتی کمری میبندد | ور نه مفهوم نگشتی که میانی دارد | |
ای که گفتی مرو اندر پی خون خواره خویش | با کسی گوی که در دست عنانی دارد | |
عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود | هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد | |
سعدیا کشتی از این موج به در نتوان برد | که نه بحریست محبت که کرانی دارد |