سعدی (غزلیات)/آن دوست که من دارم وان یار که من دانم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (آن دوست که من دارم وان یار که من دانم) از سعدی |
' |
آن دوست که من دارم وان یار که من دانم | شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم | |
بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را | بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم | |
ای روی دلارایت مجموعه زیبایی | مجموع چه غم دارد از من که پریشانم | |
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من | چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم | |
با وصل نمیپیچم وز هجر نمینالم | حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم | |
ای خوبتر از لیلی بیمست که چون مجنون | عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم | |
یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند | از روی تو بیزارم گر روی بگردانم | |
در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم | وز ذوق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم | |
دستی ز غمت بر دل پایی ز پیت در گل | با این همه صبرم هست وز روی تو نتوانم | |
در خفیه همینالم وین طرفه که در عالم | عشاق نمیخسبند از ناله پنهانم | |
بینی که چه گرم آتش در سوخته میگیرد | تو گرمتری ز آتش من سوخته تر ز آنم | |
گویند مکن سعدی جان در سر این سودا | گر جان برود شاید من زنده به جانانم |