دیوان شمس/اگر درد مرا درمان فرستی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (اگر درد مرا درمان فرستی) از مولوی |
' |
اگر درد مرا درمان فرستی | وگر کشت مرا باران فرستی | |
وگر آن میر خوبان را به حیلت | ز خانه جانب میدان فرستی | |
وگر ساقی جان عاشقان را | میان حلقه مستان فرستی | |
همه ذرات عالم زنده گردد | چو جانم را بر جانان فرستی | |
وگر لب را به رحمت برگشایی | مفرح سوی بیماران فرستی | |
به دربان گفتهای مگذار ما را | مرا هر دم بر دربان فرستی | |
منم کشتی در این بحر و نشاید | که بر من باد سرگردان فرستی | |
همیخواهم که کشتیبان تو باشی | اگر بر عاشقان طوفان فرستی | |
مرا تا کی مها چون ارمغانی | به پیش این و پیش آن فرستی | |
دل بریان عاشق باده خواهد | تو او را غصه و گریان فرستی | |
یکی رطلی گران برریز بر وی | از آن رطلی که بر مردان فرستی | |
دل و جان هر دو را در نامه پیچم | اگر تو نامه پنهان فرستی | |
تو چون خورشید از مشرق برآیی | جهان بیخبر را جان فرستی | |
چه باشد ای صبا گر این غزل را | به خلوتخانه سلطان فرستی |