دیوان شمس/از هر چه ترنجیدی با دل تو بگو حالی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (از هر چه ترنجیدی با دل تو بگو حالی) از مولوی |
' |
از هر چه ترنجیدی با دل تو بگو حالی | کای دل تو نمیگفتی کز خویش شدم خالی | |
این رنج چو در وا شد دعوی تو رسوا شد | زشتی تو پیدا شد بگذار تو نکالی | |
در صورت رنج خود نظاره بکن ای بد | کی باشد با این خود آن مرتبه عالی | |
بنگر که چه زشتی تو بس دیوسرشتی تو | این است که کشتی تو پس از کی همینالی | |
گر رنج بشد مشکل نومید مشو ای دل | کز غیب شود حاصل اندر عوض ابدالی | |
از ذوق چو عوری تو هر لحظه بشوری تو | کای کعبه چه دوری تو از حیزک خلخالی | |
در بادیه مردان را کاری است نه سردان را | کاین بادیه فردان را بزدود ز ارذالی | |
در خدمت مخدومی شمس الحق تبریزی | بشتاب که از فضلش در منزل اجلالی |