دیوان شمس/آن عشق جگرخواره کز خون شود او فربه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (آن عشق جگرخواره کز خون شود او فربه) از مولوی |
' |
آن عشق جگرخواره کز خون شود او فربه | ای بارخدا بر ما نرمش کن و رحمش ده | |
روزی که نریزد خون رنجیش بدید آمد | جز از جگر عاشق آن رنج نگردد به | |
تیر نظرت دیدم جان گفت زهی دولت | پرم چو کمان پرم من از کشش آن زه | |
من خاک دژم بودم در کتم عدم بودم | آمد به سر گورم عشقت که هلا برجه | |
از بانگ تو برجستم در عهد تو بنشستم | ما را تو تعاهد کن سالار تویی در ده | |
بیخود بنشین پیشم بیخود کن و بیخویشم | تا هیچ نیندیشم نی از که نی از مه | |
بر نطع پیادستم من اسپ نمیخواهم | من مات توام ای شه رخ بر رخ من برنه | |
ای یوسف عیسی دم با زر غم و بیزر غم | پیش آر تو جام جم والله که تویی سرده | |
زان می که از او سینه صافی است چو آیینه | پیش آر و مده وعده بر شنبه و پنجشنبه |