دیوان شمس/آمدهام به عذر تو ای طرب و قرار جان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (آمدهام به عذر تو ای طرب و قرار جان) از مولوی |
' |
آمدهام به عذر تو ای طرب و قرار جان | عفو نما و درگذر از گنه و عثار جان | |
نیست بجز رضای تو قفل گشای عقل و دل | نیست بجز هوای تو قبله و افتخار جان | |
سوخته شد ز هجر تو گلشن و کشت زار من | زنده کنش به فضل خود ای دم تو بهار جان | |
بی لب می فروش تو کی شکند خمار دل | بی خم ابروی کژت راست نگشت کار جان | |
از تو چو مشرقی شود روشن پشت و روی دل | بر چو تو دلبری سزد هر نفسی نثار جان | |
تافتن شعاع تو در سر روزن دلی | تبصره خرد بود هر دم اعتبار جان | |
از غم دوری لقا راه حبیب طی شود | در ره و منهج خدا هست خدای یار جان | |
گلبن روی غیبیان چون برسد بدیدهای | از گل سرخ پر شود بیچمنی کنار جان | |
لاف زدم که هست او همدم و یار غار من | یار منی تو بیگمان خیز بیا به غار جان | |
گفت اناالحق و بشد دل سوی دار امتحان | آن دم پای دار شد دولت پایدار جان | |
باغ که بیتو سبز شد دی بدهد سزای او | جان که جز از تو زنده شد نیست وی از شمار جان | |
دانه نمود دام تو در نظر شکار دل | خانه گرفت عشق تو ناگه در جوار جان | |
نیم حدیث گفته شد نیم دگر مگو خمش | شهره کند حدیث را بر همه شهریار جان |